۹۱ - «چرا عدد 13 در نزد ایرانیان نحس محسوب میشود؟»
منابع:
۱- کتاب مقدس عهد عتیق بخش ائستر یا هئدسه «Ester/hedse» چاپ 2002 میلادی انتشارات بریتانیکای انگلستان
۲- دوازده قرن سکوت، ناصر پورپیرار.
خوانندگان گرامی، پیش از پرداختن به اصل موضوع، لازم به ذکر است بدانید که، به دلیل خوش خدمتی هخامنشیان به قوم یهود از دوران کوروش و مخصوصا در زمان خشایارشا، خاخام های یهودیان قرنها بعد از وفات حضرت موسی، برای ادای دین به هخامنشیان، با تحریف کتاب مقدس تورات، بخشی از عهد عتیق را به کوروش و خشایارشا اختصاص دادند که نقش همسر یهودی الاصل خشایارشاه «ائستئر»در خدمت به این قوم را برای همیشه در بین یهودیان زنده نگهدارند. «توجه کنید که حضرت موسی ۱۰۵۰ سال قبل از هخامنشیان میزیسته! پس چطور داستان هخامنشیان در قسمت عهد عتیق کتاب مقدس با جزئیات ذکر شده است؟!یکی از دلایل عمده ی تحریف تورات از اینجا نشأت میگیرد.«
و اینک چگونگی اعتقاد اکثر ایرانیان به نحسی عدد ۱۳ را برایتان بازگو میکنیم.
خشایارشا، تصمیم میگیرد که طی جشن باشکوه ۱۸۰ روزه، عظمت و اقتدارش را به نمایش بگذارد.
برای اینکار سران کشوری و رؤسای همسایگان را به ضیافت فرا میخواند. این جشن دقیقاً مقارن با شروع کار بنای تخت جمشید بوده است. (طبق تحقیقات متخصصان علوم معماری و باستانشناسان، تخت جمشید یک بنای نوساز و فاقد زیرساخت لازم بوده و هست، اما بنارا بر روایت مورد قبول ایرانشهری ها میگذاریم).
به دنبال این کار، مهمانان عالیرتبه، راهی شوش پایتخت هخامنشیان میشوند و در طول مدت معین، ضیافت ملوکانه و نمایش قدرت به ترتیب انجام میگیرد. در روز آخر خشایارشا، از ملکه میخواهد که مثل شومن، از مقابل مهمانها عبور کند تا جهانیان ببینند که همسر پادشاه چقدر زیبا، متین و برازنده هست!
اما ملکه به نام «وشتی» این کار را نوعی توهین به خود تلقی میکند و از اجرای چنین درخواستی خودداری میکند.
خشایارشا نیز او را مورد خشم و غضب شدید قرار میدهد و از مقام ملکهی دربار عزل میکند.
به دنبال این کار، از چهار گوشهی مملکت، دختران زیبارو را برای انتخاب ملکهی جدید به دربار فرا میخوانند. در طول یک ماه حدود 60 دختر که در زیبایی بی نظیر بوده اند به دربار مراجعه میکنند و توسط خواجهی حرمسرا به نام «هیجای» لوازم آرایش در اختیارشان گداشته می شود.
در شوش یک یهودی به نام «مردخای» پسر یائیر و نوهی شمعی، از نوادگان قیس بنیامینی زندگی میکرد.
وقتی نبوکدنصر پادشاه بابل، عده ای از یهودیان را همراه یکنیا، پادشاه یهودا از اورشلیم به اسارت برد، مردخای نیز جزو اسرا بود.
مردخای دختر عموی زیبایی داشت به نام هدسه(دختر ابیحایل) که به او استر هم میگفتند.
پدر و مادر استر مرده بودند و مردخای اورا به فرزندی پذیرفته و مثل دختر خود بزرگ کرده بود.
وقتی فرمان خشایارشاه صادر شد، استر نیز همراه دختران زیبای بیشمار به حرامسرای قصر شوش آورده شد.
استر مورد لطف و توجه هیجای که مسؤل حرامسرا بود قرار گرفت.
او برای استر برنامهی مخصوص غذایی ترتیب داد و لوازم آرایش در اختیارش گذاشت، سپس هفت نفر از ندیمههای درباری را به خدمت او گماشت و بهترین مکان را به او اختصاص داد. به توصیهی مردخای، استر به هیچکس نگفته بود که یهودی است.
مرد خای هر روز در محوطهی حرمسرا رفت و آمد میکرد تا از احوال استر باخبر شود.
در مورد دخترانی که به حرمسرا آورده میشدند، دستور این بود که پیش از رفتن به نزد پادشاه، به مدت شش ماه با روغن زیتون و عطریات و لوازم آرایش به زیباسازی آنان بپردازند و همزمان آداب و رسوم دربار و ملکه بودن را یاد بگیرند، که هرکدام شانس ملکه شدن داشت، بداند که همسر پادشاه باید چگونه رفتار کند.
سپس هردختری نوبتش میرسید تا از حرمسرا به نزد پادشاه برود، هرنوع لباس و جواهری میخواست به او داده میشد.
غروب آن دختر به خوابگاه پادشاه میرفت و صبح روز بعد به قسمت دیگر حرمسرا نزد سایر زنان پادشاه باز میگشت. در آنجا تحت مراقبت خواجه شعشغاز، رئیس حرمسرا قرار میگرفت.
او دیگر نمیتوانست نزد پادشاه برگردد مگر اینکه پادشاه از وی خوشش می آمد و اورا به نام احضار میکرد.
وقتی نوبت به استر رسید که نزد پادشاه برود، او مطابق توصیهی خواجه «هیجای»، خود را آراست.
هرکه استر را میدید زیبایی اورا می ستود.
به این ترتیب در ماه دهم که ماه «طبت» باشد، در سال هفتم سلطنت خشایارشا، استر را به کاخ سلطنتی بردند.
پادشاه استر را بیش از سایر زنان دوست داشت و استر بیش از دختران دیگر مورد توجه و علاقهی او قرار گرفت. بطوری که پادشاه تاج بر سر استر گذاشت و اورا به جای «وشتی» ملکه ساخت و به افتخار استر جشن باشکوهی نیز ترتیب داد.
در این میان مردخای نیز از طرف پادشاه به مقام مهمی در دربار منصوب شد. اما استر هنوز به کسی نگفته بود که یهودی است، چون هنوز هم مثل زمان کودکی، دستورات مردخای را اطاعت میکرد.
رفته- رفته مردخای به صورت کودتای خزنده، اغلب مناصب و مقامات مهم لشگری و کشوری را به یهودیان واگذار کرد.
در این میان هامان وزیر وطن پرست ایرانی، متوجه موضوع شد و دریافت که مملکت به دست یهودیان افتاده است. او به دنبال فرصتی بود تا شر یهودیان را از سر مملکت کم کند.
وقتی در مراسم اعطای نشان لیاقت به هامان، توسط پادشاه و به دستور او همه به هامان تعظیم کردند، مردخای سرپیچی نمود و گفت:« یک یهودی به غیر یهودی تعظیم نمیکند! حتی به قیمت نقض فرمان پادشاه»!
چون مطمئن بود که در صورت احساس خطر، قدرت کودتا و براندازی هامان را دارد.
از آن روز دشمنی بین هامان و مردخای به صورت علنی هر روز بیشتر میشد. مردخای برای خودشیرینی طرح توطئه ای دروغین بر علیه پادشاه را ریخت و در دقیقه ی 90 مثلاً خنثی کرد و با این کار ، موقعیت و محبوبیت خود را بیش از پیش تحکیم کرد.
هامان وقتی دید خطر کودتای یهودیان قریب الوقوع هست، تصمیم گرفت به عنوان وزیر اعظم، تمام یهودیان را از مملکت اخراج کند و درصورت مقاومت کشته شوند.
در سال دوازدهم سلطنت خشایارشا در ماه نیسان که ماه اول سال بود، هامان دستور داد قرعه که به آن «پور» میگفتند، بیاندازند، تا تاریخ اخراج یهودیان معلوم شود. قرعه به روز سیزدهم ماه افتاد.
سپس هامان به نزد پادشاه رفت و گفت: قومی در تمام قلمرو سلطنتیتان پراکنده اند که قوانینشان با قوانین سایر اقوام فرق دارد. آنها از قوانین پادشاه سرپیچی میکنند. بنابر این ماندنشان به نفع پادشاه نیست، اگر پادشاه را پسند آید فرمانی صادر کنند تا همهی آنها، اخراج شوند و من ده هزار وزنهی نقره بابت هزینهی این کار به خزانهی سلطنتی می پردازم.
پادشاه انگشترش را بیرون آورده به هامان داد، داد و گفت:« این قوم و داراییشان در اختیار توست، هر طور صلاح میدانی با آنان عمل کن».
هامان منشیهای دربار را احضار نمود، آنان به دستور هامان نامه هایی را به خط ها و زبانهای رایج مملکت به حاکمان، استانداران و مقامات سراسر مملکت نوشتند.
این نامه ها به اسم پادشاه نوشته و با انگشتر مخصوص او مهر شد و بوسیلهی قاصدان به تمام ایالتها فرستاده شد.
محتوای این نامه باید به اطلاع عموم مردم می رسید تا خود را برای اجرای فرامین بزرگ آماده کنند.
این دستور در شوش اعلام شد و قاصدان به فرمان پادشاه آن را به سرعت به سراسر مملکت رساندند.
آنگاه پادشاه و هامان مشغول عیش و نوش شدند؛ ولی شهر شوش در پریشانی فرو رفت.
وقتی مردخای از این توطئه باخبر شد، به شدت نگران گشته و گریه ی بلندی سرداد. او لباس خودرا پاره کرد و پلاس پوشیده و خاکستر بر سر خود ریخت، از میان شهر گذشت تا به دروازه ی سلطنتی رسید؛ اما نتوانست داخل شود، چون کسی حق نداشت با پلاس و ژنده پوش داخل کاخ گردد. وقتی فرمان پادشاه به استانها رسید، یهودیان عزا گرفتند، آنها گریه وزاری کردند و لب به غذا نزدند.
اکثر ایشان پلاس در بر کرده و روی خاکستر دراز کشیدند.
وقتی ندیمههای دربار و خواجه سرایان از وضع مردخای خبرآوردند، استر بسیار محزون شد و برای مردخای لباس فرستاد تا به جای پلاس بپوشد، ولی مردخای قبول نکرد!
آنگاه استر، هتاک را که یکی از خواجه سرایان دربار را که برای خدمتگزاری استر تعیین شده بود احضار کرد و به پیش مردخای فرستاد که از او بپرسد چه اتفاقی افتاده و چرا پلاس پوشیده؟
چون او میدانست که هنگام قریب الوقوع بودن مصیبت یهودیان پلاس میپوشند.
وقتی هتاک به نزد مردخای آمد او تمام نقشهی هامان را به همراه نسخهای از فرمان اخراج و قتل عام یهودیان به استر فرستاد و از او کمک خواست تا پادشاه را از این کار منصرف کند.
استر به هتاک دستورداد، برگرد به پیش مردخای و بگو؛ تمام مردم میدانند، هرکس چه زن و چه مرد اگر بدون احضار به نزد شاه مراجعه کند، طبق قانون کشته خواهد شد، مگر اینکه پادشاه عصای سلطنتی خود را به طرف او دراز کند.
اکنون بیش از یک ماه است که پادشاه مرا احضار نکرده است تا شرفیاب شوم.
وقتی مردخای این پیام را دریافت، به هتاک گفت؛ به استر بگو:«خیال نکن وقتی تمام یهودیان اخراج یا کشته شوند تو در کاخ سلطنت جان سالم بدر خواهی برد، اگر در این موقعیت تو ساکت بمانی، منجی دیگری برای یهود از جای دیگر پیدا خواهد شد؛ از این گذشته کسی چه میداند؟ شاید برای همین زمان ملکه شده ای».
پس استر این پیغام را برای مردخای فرستاد، برو وتمام یهودیان شوش را جمع کن تا برای من سه شبانه روز ، روزه بگیرند و دعا کنند. من و ندیمه هایم نیز همین کار را میکنیم، سپس به نزد پادشاه خواهم رفت، هرچند این برخلاف قانون است. اگر کشته شدم بگذار کشته شوم. مردخای نیز رفت و هرچه استر گفته بود، انجام داد.
روز چهارم استر به حضور پادشاه رفت و از خوشبختی، پادشاه عصایش را به سوی او گرفت، و اورا مورد لطف قرار داد و علت سرزده آمدنش را از او پرسید. استر تقاضا کرد که پادشاه فردا شب به همراه هامان به ضیافت وی بیاید، آنجاست که تقاضایش را خواهد کرد.
فرداشب پادشاه به همراه هامان به ضیافت استر رفت و بعد از پذیرایی وصرف شراب گوارا و سرخوش، گفت:«حال از من چه تقاضایی داری؟ هرچه بخواهی برایت می بخشم، حتی اگر نصف مملکتم را خواسته باشی».
استر گفت: «تقاضای من این است، اگر مورد لطف پادشاه قرار گرفته ام و اگر پادشاه صلاح بدانند، من و جان قومم را نجات بدهند، چون من و قومم فروخته شده ایم تا قتل و عام شویم. اگر مثل برده فروخته میشدیم، من سکوت میکردم و مزاحمتی برای پادشاه ایجاد نمیکردم، ولی اکنون در خطر نابودی هستیم.»
پادشاه گفت؛ این شخص کیست که جرأت کرده چنین کاری کند؟ او کجاست؟
استر جواب داد؛ دشمن ما این هامان شرور است. آنگاه هامان از ترس پادشاه و ملکه به لرزه افتاد،.
پادشاه خشمگین شد و برخاسته به باغ قصر رفت. هامان که میدانست پادشاه اورا مجازات خواهد کرد، به طرف استر رفت تا التماس کند که جانش را نجات دهد.
ولی درست در لحظه ای که به دست و پای استر افتاده بود پادشاه وارد اتاق شد و با دیدن هامان در کنار تختی که استر بر آن لمیده بود، بلافاصله استر گریه کنان به پادشاه گفت:«سرورم چه به موقع رسیدید، چون این خائن قصد تعرض به مرا داشت!»
خشایارشا فریاد بر آورد:« این مرد حتی در خانهی من میخواهد ملکه را بی عصمت کند؟» تا این سخن از دهان پادشاه بیرون آمد، جلاد بالای سر هامان حاضر شد.
در این وقت حربونا یکی از خواجه سرایان یهودیالاصل دربار گفت:« قربان چوبهی دار 25متری در حیات خانهی هامان برای کشتن مردخای حاضر است، اگر اجازه دهید اورا همانجا مجازات کنیم». بدین ترتیب هامان را در حیاط خودش به دار کشیدند تا خشم پادشاه فرو نشست.
بعد از آن ملکه تقاضای لغو فرمان اخراج و قتل عام یهودیان را از پادشاه نمود، پادشاه گفت:«من دستور دادم هامان را بکشند و املاکش را به استر بدهند، اما اگر فرمانم را لغو کنم، دیگر حکم پادشاهی قاطع نخواهد بود».
سپس مردخای را به حضور پذیرفت و انگشتر خود را به او داد و گفت:« ولی شما میتوانید حکمی را به نام خودتان بنویسید و زیرش را با انگشتر حکومتی پادشاه مهر کنید».
مردخای بلافاصله فرمانی را تنظیم کرد که در آن به امرای لشگری و کشوری دستور داده شد: یهودیان در صورت عدم اخراج از کشور حق دارند متحد شوند و نیروهای نظامی نیز باید از آنان حمایت کنند تا دشمنان خود را نابود کنند.
بدین ترتیب، خشایارشاه بدون تأمل به عواقب تصمیم آنی، باعث بزرگترین نسل کشی در تاریخ ایرانیان به دست یهودیانی شد که قبلاٌ توسط کوروش از فلاکت جان سالم بدر برده بودند.
در روز 13 ماه ادار، در روزی که قرعه یا پوریم برای اخراج یهود تعیین شده بود، بر خلاف روال، یهودیان چنان کشتاری در حق ایرانیان راه انداختند که تاریخ به خود ندیده است، تاجایی که معماران و کارگران تخت جمشید که تا آن زمان حدود 30% از کارهای مجموعه را پیش برده بودند، مورد تعرض و قتل عام قرار گرفتند. در طی دو روز طبق تأیید کتاب عهد عتیق یهودیان، 75/000 نفر از ایرانیان به دست ارتش یهودیزه شده ی هخامنشیان از دم تیغ گذشتند.
در سالهای بعد، ایرانیان از ترس تکرار واقعه ای مشابه به مناسبت سالگرد کشتار پوریم، از صبح زود مقداری آذوقه برداشته و به همراه خانواده، به کوه و جنگل پناه میبردند و شب آخر وقت به خانه و کاشانه شان بر میگشتند و به همدیگر میگفتند: (خدارا شکر که امسال 13 نحس را از سرمان بدر کردیم. سال دگر -سیزده بدر) .
جالب است بدانید که، همزمان با ایرانیان، در اسرايیل فعلی، دقیقاً در روز 13 فروردین مراسم شکر گذاری عید پوریم توسط خانواده های یهودیان برگذار میشود و حتی آدمکی نمادین را به نام هامان، در خانه هایشان به دار می آویزند و ماجرای استر و مردخای را با غرور به فرزندانشان تعریف میکنند. هم اکنون قبر استر و مردخای در همدان توسط سازمان میراث فرهنگی حفظ میشود.
ما نیز بی خبر از همه جا در سوگ پیشینیانمان، به نام روز طبیعت جشن و پایکوبی میکنیم!..
قابل توجه و تأسف هموطنانی که هخامنشیان را مفتخرترین سلسله ی پادشاهی ایران میدانند.
۱۳۹۴ ه.ش
یازار: حبیب ساسانیان(یاکاموز)