۵۰ - تحمیل زبان و سلطه فرهنگی!
سعید پیوندی جامعه شناس و استاد دانشگاه، می گوید پژوهشهای جامعهشناسی به خوبی نشان می دهد؛ تحمیل زبان اکثریت به عنوان عامل نوعی سلطه فرهنگی در بعد نمادین و عینی، اثرات منفی فراوانی در توسعه اجتماعی و آموزشی مناطق اقلیتها بر جا میگذارد. این مطلب بخشی از مقاله ایشان به تاریخ دوم اسفند ۱۳۹۸ با عنوان »آموزش در ایران و چالش زبان مادری «می باشد.
از قرن نوزدهم به این سو روند صنعتی شدن و توسعه جامعه با بیتوجهی به زبانهای بومی همراه بوده است. در آن زمان تصور غالب این بود که تنوع زبانی مانع پیشرفت جامعه و بویژه اقلیتهای فرهنگی، زبانی، قومی و ملی میشود. بسیاری از کشورها راه آسانتر تحمیل یک زبان رسمی به همگان (بیشتر زبانی که اکثریت و یا نخبگان استفاده میکردند) و بیاعتنایی به زبانهای بومی و اقلیتها را برگزیدند.
به وجود آمدن زبان رسمی، زبان اصلی ارتباطات و زبان آموزشی، همزمان به معنای منزوی شدن سایر زبانها و گویشهای محلی هم بود. جایگاه جدید زبان نوشتاری و پیشرفت علوم و آموزش هم به تنوع زبانی جامعه انسانی را با چالش جدی روبهرو کرد، چرا که بخش بزرگی از زبانهای رایج دنیا فقط شفاهی بودند و یا سنت نوشتاری کمی داشتند.
بغرنج بودن پدیدهای به نام زبان مادری در دنیای امروز همچنین به شکافها و گسستهایی باز میگردد که میان مرزهای جغرافیایی و سیاسی از یک سو و مرزهای فرهنگی و زبانی از سوی دیگر وجود دارد. هیج کشوری در دنیا نیست که در آن فقط به یک زبان صحبت شود و کمتر زبانی هم وجود دارد که در چهارچوب مرزهای جغرافیایی یک کشور محدود بماند. این واقعیت مهم سیاستهای زبانی یک کشور را پیچیده میکند و گاه به آن بعد سیاسی هم میدهد. مهاجرت گسترده در سطح بینالمللی و شکلگیری اقلیتهای نوظهور در بسیاری از کشورهای دنیا هم بر پیچیدگی پدیده زبان مادری افزوده است، بویژه آنکه که پراکندگی جغرافیایی اقلیتهای مهاجر خطر انزوا و فراموشی تدریجی زبان مادری نسل اول را هم افزایش داده است.
در نیم قرن اخیر روندهای جهانی شدن و تسلط روزافزون زبانهای اصلی بینالمللی و بسیار قدرتمند دنیا زبانهای کوچکتر را با مشکلات باز هم بیشتری روبهرو کرده است. جایگاه زبان در جامعه را نمیتوان از رابطه قدرت جدا کرد.
برای پاسخ گفتن به نیازهای زمانه و زنده مانده در فضای فرهنگی و علمی زبانها نیاز به مراقبت، بهروز شدن، نوسازی و خلاقیت منظم دارند، و باید به گونهای مستمر خود را با واقعیتهای دنیای پرتحول کنونی همراه سازند.
یکی از مهمترین بحثهای پیرامون زبان مادری رابطه آن با زبانی است که در نظام آموزشی هر کشور مورد استفاده قرار میگیرد. نظام آموزشی به خاطر گسترگی پوشش آن و نقشی که در روندهای فرهنگپذیری و یادگیری زبان دارد به مهمترین وسیله حفظ و نوسازی زبانها تبدیل شده است. از قرن نوزدهم به این سو دو گرایش مهم در رابطه با زبان رسمی تحصیلی در نظامهای آموزشی دنیا شکل گرفته است. گرایش اول انتخاب و تحمیل یک زبان (زبان اکثریت در کشورهای چند زبانه و یا زبان استعماری در کشورهای مستعمره سابق) به همه ساکنان کشور است. یکی از دلایل مهم این انتخاب نقشی است که سیاستهای آموزشی برای زبان واحد آموزشی در شکل دادن به هویت جمعی و ملی یگانه و جلوگیری از چندپارچگی و پراکندگی احتمالی در نظر میگیرند. برای طرفداران این نظریه بویژه در کشورهایی که دارای تنوع زبانی و فرهنگی هستند چند زبانه شدن آموزش میتواند به تضعیف وحدت ملی و تقویت جنبشهای قومی و ملی و یا گرایشهای جداییطلبانه منجر شود. گرایش دوم کشورهایی را در بر میگیرد که با به رسمیت شناختن تنوع زبانی اقلیتها به آنها امکان میدهند زبان خود در مدرسه را (به عنوان زبان اصلی و یا زبان دوم) فرا گیرند. سیاست تنوع زبانی در حوزه آموزش گاه به صورت همزیستی برابر چند زبان و گاه به صورت وجود یک زبان اصلی در کنار امکان فراگیری زبان مادری برای اقلیتها اجرا میشود. سوئیس، کانادا و بلژیک از نظر تاریخی کشورهای هستند که تجربه آموزش همزمان و برابر چند زبان را به کار گرفتهاند. تجربه جالب دیگر در این زمینه هند است که ۲۲ زبان آموزشی دارد.
پژوهشهای جامعهشناسی نشان میدهند که سیاست چند زبانی در آموزش اثرات مثبتی بر حفظ و گسترش فرهنگهای بومی و یا میراث فرهنگی یک کشور بر جا میگذارد و به جذاب و قابل فهمتر شدن آموزش رسمی برای اقلیتها کمک میکند. عدم توجه به زبان مادری هم میتواند مشکلات فردی، روانشناسانه و هویتی پرشماری به دنبال آورد. همزمان کشورهای چندزبانه باید مراقب باشند تا رابطه با زبان به تشدید اشکال جدید نابرابری اجتماعی در دستیابی به فرصتها در میان اقلیتها هم نینجامد.
توجه به زبان مادری ساکنان کشور و تنوع زبانی-فرهنگی یک ملت میتواند اشکال گوناگونی به خود بگیرد. در سالهای اخیر میتوان از شکلگیری نوعی هوشیاری جدید پیرامون اهمیت زبانهای مادری یاد کرد که نشانه اهمیت یافتن هویتیهای محلی و قومی است. با نگاهی به سیاستهای زبانی در کشورهای گوناگون میتوان دست کم به دو رویکرد مهم اشاره کرد. رویکرد اول آموزش به زبان مادری است که بر اساس آن کودکان دروس مختلف را از هم ابتدا به زبان مادری خود یاد میگیرند، زبان ملی یا سراسری در کنار زبان مادری تدریس میشود و آموزش به تدریج دو زبانه خواهد شد و در سالهای پایانی دوره متوسطه وزن زبان سراسری در برنامه درسی افزایش مییابد. گرایش دوم آموزش زبان مادری است. این بدان معناست که زبان ملی یا سراسری زبان اصلی آموزش خواهد بود و دانشآموزان در کنار زبان رسمی اول، زبان مادری خود را هم فرا میگیرند. در این رویکرد مطالب گوناگون درسی به زبان رسمی یا سراسری انجام خواهد شد.
... با وجود گستردگی کمی اقلیتها، گویشهای بومی و یا زبانهای اقلیتهای بزرگ مانند ترکها، کردها، عربها و بلوچها هیچیک جایی در نظام آموزشی ایران ندارند. بسیاری از زبانها و گویشهای محلی ایران با راه یافتن به نظام آموزشی و مدارس و دانشگاهها میتوانستند حیاتی دوباره پیدا کنند و زمینهای برای بازسازی و مراقبت از این میراث فرهنگی چند هزار ساله فراهم شود. این زبانها و گویشها فقط ابزار ساده ارتباط میان انسانها نیستند، در دل هر یک از این زبانها و گویشها تاریخ، سنتها و فرهنگ و زندگی یک منطقه و یک همبود انسانی نهفته است. بررسیهای آماری نشان میدهد که میزان دسترسی به آموزش در مناطق اقلیتنشین ایران به طور محسوسی کمتر از مناطقی است که به زبان فارسی صحبت میکنند. برای مثال در حالی که در سرشماری ۱۳۹۵ دسترسی به آموزش در بسیاری از استانهای مرکزی ایران (استانهای فارسیزبان) مانند تهران، اصفهان، سمنان، یزد به طور متوسط ۱۵ تا ۲۰ درصد بیشتر از استانهایی مانند سیستان و بلوچستان، کردستان و یا آذربایجان غربی است و این شکاف در مراحل بالاتر آموزشی افزایش مییابد. مناطق روستایی و شهرهای دورافتاده استانهای حاشیهای ایران که به زبان فارسی صحبت نمیکنند، محرومترین مناطق آموزشی ایران هم به شمار میروند. برای نمونه احتمال دسترسی به آموزش عالی برای یک دختر روستایی در سیستان و بلوچستان بطور ه متوسط هشت برابر کمتر از دختر تهرانی است.
هر چند این نابرابریها فقط به دلیل دشواریهای زبانی و وجود زبان مادری متفاوت نیست و فقر و توسعه نیافتگی نیز از عوامل اثرگذار به شمار میرود، اما همانگونه که در پژوهشهای جامعهشناسی هم به خوبی میتوان دید، تحمیل زبان اکثریت به عنوان عامل نوعی سلطه فرهنگی در بعد نمادین و عینی اثرات منفی فراوانی در توسعه اجتماعی و آموزشی مناطق اقلیتها بر جا میگذارد.
سیاستهای زبانی در آموزش ایران از ابتدای شکلگیری مدرسه جدید هیچگاه توجه به زبانها و گویشهای بومی را در دستور کار خود قرار نداده است. در حالی که تناقضی میان یادگیری همگانی زبان فارسی به عنوان زبان ملی و رسمی همه ایرانیان و یادگیری زبانها و گویشهای محلی وجود ندارد.
هماکنون در مدارس ایران تلاش فراونی برای آموزش زبان عربی (زبان دینی و زبان قرآن و نه زبان اقلیت عرب) از همان سال اول دبستان به کار میرود، در حالی که حدود یکسوم دانشآموزان ایران امکان یادگیری زبان مادری خود را حتی در سطح ابتدایی و پایهای هم ندارند و گاه در مدرسه باید به زبانی که نمیشناسند خواندن و نوشتن را بیاموزند. این سیاست مصداق واقعی اعمال خشونت نمادین علیه کودکانی است که نوعی تحقیر فرهنگی و هویتی دائمی را زندگی میکنند
منبع مطلب بر گرفته از سایت:
https://bit.ly/3nJqZBR