پرینت

۳۳- رضا شاه و تشکيل دولت متمرکز نيمه مستعمراتي در ايران: بخش اول

رضا شاه و تشکيل دولت متمرکز نيمه مستعمراتي در ايران

بخش اول: از رضا پالاني تا رضا شاه

چند سالي است افسانه‌هاي عجيب و غريبي در مورد عملکرد و نقش تاريخي رضا شاه در ميان بخش‌هايي از جامعه ايران و خصوصا در بعضي کانال‌هاي ماهواره‌اي و فضاي مجازي منتشر و تبليغ مي‌شود. اين‌که چرا بخش‌هايي از جامعه بعد از 21 سال مبارزه و جنبش و انقلاب براي دست يافتن به رهايي، به تقديس شخصيتي مانند رضا شاه مي‌پردازند موضوعي است قابل تأمل و البته قابل تأسف. علل مختلفي باعث چنين رويکردي به رضاخان و تأثيرش در تاريخ ايران شده است؛ از شکست انقلاب 1375 و وضعيت فلاکت‌بار اقتصادي و سياسي که جمهوري  اسلامي در اين چهل سال براي اکثريت مردم به وجود آورده تا تبليغات دروغين فيلم‌هاي سفارشي مانند مستند رضا شاه از شبکة من و تو، از احساسات کور ناسيوناليستي و حس تحقيرشدگي ملي در منطقه و جهان تا ناآگاهي تاريخي و رواج ياوه‌هاي عوام‌فريبانه و همه‌پسند در فضاي مجازي. ما در مورد رضا شاه نيز مانند کورش هخامنشي و علي بن ابي‌طالب با يک تصوير غير تاريخي، اغراق‌آميز و تحريف‌شده روبه‌رو هستيم که بدون در نظر گرفتن واقعيت‌هاي اوضاع جهان، منطقه و ايران در آن مقطع تاريخي و بدون توجه به پيامدهاي بلندمدت و تاريخي سياست‌ها و اقدامات رضاخان به افسانه‌بافي در مورد سيماي «با شکوه رضا شاه کبير» مشغول است.

در اين سلسله مقالات سعي مي‌کنيم با استناد به منابع دسته اول و مأخذ و پژوهش‌هاي تاريخي و با به کار بردن روش علمي مطالعة تاريخ جامعه (ماترياليسم تاريخي) به تحليل و تشريح اوضاع و احوال بين‌المللي و داخلي که به برآمدن و قدرت گرفتن رضا شاه منجر شد و به تحليل ماهيت تاريخي دولت او و عملکردش بپردازيم.

کارل مارکس دربارة لوئي ناپلئون بناپارت (ناپلئون سوم 1847-1808) که پس از انقلاب فرانسه ابتدا رئيس جمهور و بعد امپراتوري شد، نوشت: «نشان مي‌دهم که مبارزة طبقاتي در فرانسه چگونه اوضاع و احوال و وضعيتي به وجود آورد که در نتيجة آن، آدم کم‌ماية دلقک‌مأبي توانست قيافة قهرمان به خود بگيرد»(1). چنين تعبيري در مورد عروج رضاخان و روندي که منجر به قدرت گرفتن او شد را نيز مي‌توانيم به‌کار ببريم.

رضا خان ميرپنج بر ويرانه‌هاي شکست انقلاب مشروطه و سرخوردگي اجتماعي ناشي از آن به قدرت رسيد. انقلاب ضد استبدادي و ضد استعماري مشروطه، توسط ائتلاف ارتجاعي روحانيون و فئودال‌هاي داخلي و امپرياليسم روسيه تزاري سرکوب شد و به بن‌بست کشانده شد. آرزوهاي مردم براي آزادي، حکومت قانون و برابري اجتماعي با کشتار، خلع سلاح و نا اميد کردن جناح انقلابي مشروطه‌خواهان و بازگشت مجدد فئودال‌ها و سرمايه‌داران فرصت‌طلب به مجلس و به قدرت، به نااميدي تبديل شد. جنگ جهاني اول (1919-1981 / 1297-1294 ش) به ايران نيز کشيده شد و دو قدرت امپرياليستي انگلستان و روسيه تزاري کشور را به مناطق تحت نفوذ خود تبديل کردند. حاصل اين وضعيت، فروپاشي اقتصادي جامعه و ناامني وسيع و قحطي گسترده‌اي بود که به مرگ تعداد زيادي از مردم (بنا به رواياتي يک چهارم جمعيت) منجر شد. جمعي از مشروطه‌خواهان و مبارزان به‌صورت خودجوش در کرمانشاه، تبريز، گيلان و خراسان به اين وضعيت واکنش نشان داده و دست به مقاومت‌هاي سياسي و نظامي عليه انگلستان و روسيه و مجريان داخلي آن‌ها زدند که معروف‌ترين آن‌ها قيام شيخ محمد خياباني در تبريز (فروردين تا شهريور 1299) و جنبش ميرزا کوچک خان در گيلان (1300- 1299) بود. در سال 1917در روسيه امپراتوري تزار طي دو انقلاب فوريه و اکتبر سرنگون شد. سقوط امپرياليسم روس و روي کار آمدن يک دولت انقلابي سوسياليستي در روسيه، بر سياست و جامعه ايران تأثيرات عميقي گذاشت. دولت تازه تأسيس شوروي، کلية معاهدات استعماري ميان روسيه تزاري و ايران را لغو کرد و پيروزي انقلاب بلشويکي باعث خيزش جنبش‌هاي انقلابي و سوسياليستي در نقاط مختلف جهان از جمله ايران شد. ميرزا کوچک خان که جنبشش تا پيش از اين ماهيتي ضد استعماري، رفرميستي و مشروطه‌خواهانه داشت با انقلابيون چپگراي ايران متحد شد و به يک جنبش انقلابي، ضد امپرياليستي و سوسياليستي تبديل شد. اتحاد جنگلي‌ها و کمونيست‌هاي ايراني در خرداد 1299 با حمايت و کمک‌هاي مستقيم دولت تازه تأسيس شوروي، جمهوري شورايي سوسياليستي ايران را اعلام کردند.

تا پيش از انقلاب اکتبر، توازن قوا ميان روس و انگليس ساختار قدرت در ايران را شکل مي‌داد و با از بين رفتن روسيه تزاري، اين موازنه به‌طور کامل به‌نفع بريتانيا تغيير کرد. لندن تصميم گرفت با قرارداد 1919 (1289) رسما ايران را به مستعمرة خود تبديل کند. اما اين قرارداد با مخالفت شديد اکثريت مردم ايران، دولت تازه تأسيس شوروي و حتي قدرت امپرياليستيِ در حال عروج يعني ايالات متحده آمريکا روبه‌رو شد و انگلستان ناچار شد راه ديگري پيدا کند. در سوم اسفند 1299 با طراحي ژنرال انگليسي ادموند آيرونسايد، چهار هزار نيروي مسلح قزاق به فرماندهي سرهنگ گمنام رضاخان وارد تهران شدند و ضمن انجام يک کودتا، سيد ضياءالدين طباطبايي را به نخست وزيري نشاندند. رضا خان به مقام وزارت جنگ کابينة سيد ضياء رسيد. در قسمت بعدي اين سلسله مقالات بيشتر به ماهيت رابطة رضاخان و انگلستان طي اين سال‌ها تا تشکيل سلسله پهلوي خواهيم پرداخت اما فعلا به ذکر اين بسنده مي‌کنيم که امپرياليسم انگليس از اين مقطع به بعد به‌تدريج به اين نتيجه رسيد که رضاخان و تشکيل يک دولت متمرکز نيمه‌مستعمراتي، بهترين حافظ منافع آن‌ها در ايران هستند. مهم‌ترين وظيفة دولت کودتا و شخص رضاخان، سرکوب جنبش‌هاي ضد انگليسي مانند جنبش جنگل و قيام کلنل محمد تقي خان پسيان در خراسان (1300) و شورش تحت رهبري ابوالقاسم لاهوتي در تبريز (1300)، جلوگيري از قدرت گرفتن جنبش‌هاي کمونيستي و انقلابي در ساير نقاط و حفظ ساختار دولت و نظام فئودالي در ايران بود. او با اين هدف، دو نيروي نظامي قزاق و ژاندارمري را با يکديگر ترکيب کرد و يک ارتش واحد ساخت و بعدها با رسيدن به مقام فرماندهي کل قوا نفوذ معنوي و سياسي خود را در آن تثبيت کرد. رضا خان که در اسفند 1265 در آلاشت سوادکوه و در ايل پالاني به دنيا آمده بود، در جواني به فوج قزاق پيوست و به مرور به مراتب بالاي نظامي رسيد و توانست نظر مساعد آيرونسايد براي فرماندهي نظامي کودتاي 1299 را جلب کند. اوضاع ويژة سياسي و مبارزه طبقاتي در ايران ما بين سال‌هاي 1293 تا 1304 و سه عامل ارتش، امپرياليسم انگليس و مجلس شوراي ملي شرايط را براي صعود او از نرده‌بان قدرت و تثبيت موقعيتش فراهم کردند.

مبارزه طبقاتي در ايران و جدال قدرت پس از شروع جنگ جهاني اول، در دو سطح جريان داشت: نخست جدال ميان دو قطب انقلابي و ارتجاعي که در چندين نقطه و مشخصا در جنگ ميان جنبش جنگل و جمهوري شوروي ايران با حکومت مرکزي تبارز داشت و دوم رقابت ميان شخصيت‌ها و جناح‌هاي طبقات حاکمه يعني فئودال‌هاي با نفوذ پيشين و بزرگ مالکان و سرمايه‌داران جديد و وابسته به نظام جهاني سرمايه‌داري که به دنبال کسب موقعيت بيشتر در اقتصاد و ساختار قدرت بودند. توازن قواي جهاني و داخلي به شکلي بود که هيچکدام از اين قدرت‌ها قادر به حذف طرف مقابل و برتري کامل بر ديگران نبودند. نه انگلستان توانست با قرارداد 1919 ايران را مستعمرة خود کرده و به اين جدال قدرت خاتمه دهد و نه اتحاد شوروي به علت درگيري در جنگ داخلي (1923-1918) و محاصرة اقتصادي و سياسي امپرياليست‌ها قادر بود انقلاب جنگل در ايران را تا فتح تهران و سپس حفظ آن ياري کند. جمهوري شوروي سوسياليستي ايران به علت چندين رشته از اشتباهات و کمبودهاي سياسي و تشکيلاتي (و بيش از همه فقدان يک خط سياسي انقلابيِ روشن و استراتژي و رهبري واحد) قادر به گسترش انقلاب، فتح تهران و متحد کردن ساير جنبش‌هاي ضد انگليسي مانند قيام خياباني و کلنل پسيان نشد و نهايتا با بروز جدايي در دو جناح راست (به رهبري ميرزا کوچک) و چپ (به رهبري کمونيست‌هاي ايراني) و قطع حمايت شوروي، تضعيف شد و در آتش گلوله‌هاي قزاقان رضا خان و امپرياليسم انگليس در خون غرق شد.(2) شکست جنبش جنگل، نقطة عطف چرخش توازن قوا به ضرر قطب انقلابي و مردمي جامعه و به نفع سران قديم و جديد طبقات حاکمه بود. بدون حمايت انگلستان، رضا خان قادر به شکست نظامي جنبش جنگل نبود.(3) شکست جمهوري سوسياليستي ايران و وقايع بعدي که به شکل‌گيري ديکتاتوري استبدادي رضا خان منجر شد بيانگر آن است که اگر کمونيست‌ها قادر به انجام وظايف تاريخي خود براي سازماندهي مردم و رهبري انقلاب و کسب قدرت نباشند، نيروهاي مرتجع و وابسته به امپرياليسم از دل فرصت‌ها و تضادهاي اجتماعي برخواهند آمد و يک فقرة ديگر فاجعه و وحشت را به مردم و جامعه تحميل مي‌کنند. همچنين به مدافعين امروزي رضا خان که مدعي‌اند برآمدن او «بهترين رويداد ممکن» در آن مقطع تاريخي بود، بايد يادآوري کرد که هرگونه مقايسه ميان عملکرد و قانون اساسي جمهوري سوسياليستي ايران با آن‌چه که رضا شاه طي سال‌هاي سلطنتش بر سر مردم آورد، نشان مي‌دهد که ظرفيت‌هاي سياسي و اجتماعي جامعة ايران در همان مقطع و براي بناي يک جامعة بهتر بسا بيشتر از استبداد رضا خاني و دولت نظامي و نيمه مستعمراتي او بود.

اين بن‌بست سياسي در جدال قدرت به همراه تضعيف اقتصادي و سياسي دولت مرکزي باعث عروج و قدرت گرفتن خان‌ها و شورشيان محلي مانند شيخ خزعل (1315-1242) متحد انگلستان و حاکم محلي مُحَمَره (خرمشهر امروزي) و اسماعيل آقا سمکو (1309-1266) رئيس ايل کُرد شکاک در مناطق شمال کردستان شد. رضا خان با کمک انگليسي‌ها توانست شورش شيخ خزعل در 1303را خاموش کند. مقابله با راهزنان در معدود جاده‌هاي برخي شهرهاي ايران و خروج از وضعيت بحران مطلق، به شهرت و محبوبيت نسبي رضا خان در ميان جامعه منجر شد. فروپاشي اقتصادي و سياسي و ناکارآمدي دربار احمد شاه قاجار و نخست‌وزيران مختلف، مردم را نسبت به هر فرد يا جرياني که مي‌توانست قدرت را در دست گرفته و نظم و ثبات اجتماعي و اقتصادي ايجاد کند، خوشبين و همدل مي‌کرد. رضا خان با حمايت ارتش، تبليغات احزاب روزنامه‌هاي طرفدارش (مانند حزب تجدد) توانست اين خوشبيني را هم در ميان جامعه و هم رجال جناح‌هاي مختلف سياسي آن وقت ايجاد کند. تا آن‌جا که از سيد حسن مدرسِ محافظه‌کار و محمد مصدقِ ليبرال تا سليمان ميرزا اسکندري سوسيال دمکرات و بسياري ديگر از روشنفکران وقت قائل به نقش خدمات او در دادن نظم و امنيت به کشور بودند. احساس يأس و سرخوردگي پس از شکست انقلاب مشروطه و جنبش جنگل و ناامني و فروپاشي اجتماعي، شرايطي را ايجاد کرده بود که گويي اين شعر مهدي اخوان ثالث که «کاوه‌اي پيدا نخواهد شد اميد/ کاشکي اسکندري پيدا شود» شرح حال بسياري از افکار و نظرات در جامعه ايران بود و آن‌ها در چکمه‌هاي رضاخان، سيماي يک رهبر مقتدر که قادر به خاتمه دادن به هرج و مرج است را مي‌ديدند.

رضا خان در آبان 1302با حکم احمد شاه به مقام نخست وزيري رسيد و با سفر شاه به اروپا، هر چه بيشتر بر نفوذش افزود. يک گرايش جمهوري‌خواهانة قوي نيز در اين مقطع در ميان نخبگان سياسي و روشنفکران ايران وجود داشت که بسيار متأثر از تغيير رژيم سلطنت عثماني به جمهوري ترکيه (1932/1302) بود.(4) رضاخان و احزاب و روزنامه‌هاي طرفدارش براي مقطعي طرفدار اين گرايش بودند و بحث رياست جمهوري مادام‌العمر او مطرح بود. مسالة جمهوري‌خواهي حتي باعث خوشبيني مقامات سفارت و دولت اتحاد شوروي نسبت به نقش و ماهيت او شد. دربارة اين‌که رضا خان به واقع خواهان جمهوري بود يا فرصت‌طلبانه براي متحد کردن روشنفکران جمهوري‌خواه به همسويي با آن تظاهر کرد، هنوز ميان مورخين و محققين اختلاف نظر وجود دارد. اما هر چه بود روحانيون شيعه و در رأس آن‌ها سيد حسن مدرس و حتي برخي روشنفکران مانند ميرزاده عشقي و ملک‌الشعراي بهار به ضديت با جمهوري‌خواهي پرداختند و توانستند در تهران تظاهرات بر عليه جمهوري و در دفاع از سلطنت به راه بياندازند. از اين مقطع به بعد رضا خان به مخالفت با جمهوري‌خواهي پرداخت و خواهان متوقف کردن تبليغات جمهوري‌خواهانه از سوي هوادارانش شد و در عوض با سفر به قم و ديدار با مراجع شيعه، از تعهد خود به ديانت و اسلام سخن گفت. به اين ترتيب رضا خان که توانسته بود در ميان ستيزهاي محافظه‌کاران و راديکال‌هاي مجلس چهارم طرفداراني از هر دو جناح پيدا کند، با ضديت با جمهوري خواهي و وفاداري به اسلام و مرجعيت توانست روحانيون شيعه را نيز با خود متحد کند.

آخرين خيز سردار سپه براي قبضة کامل قدرت با يک استعفاي تاکتيکي و نمايشي در فروردين 1302صورت گرفت. فرماندهان ارتش که در دوران رياست و وزارت او به نان و مکاني رسيده بودند با ارسال تلگرام‌هاي تهديدآميز مجلس را در فشار گذاشتند.(5) رضا خان که از چندي پيش مقدمات رسيدنش به سلطنت را با تهديد و ترور برخي مخالفان مانند ميرزاده عشقي و تهديد وليعهد قاجار فراهم کرده بود، نهايتا با تصويب نمايندگان مجلس پنجم در 9 آبان 1304 و بعد از انقراض سلسلة قاجار توسط مجلس به سلطنت رسيد. به اين ترتيب ديکتاتوري مستبدانة رضا خان نه با تعطيلي پارلمان بلکه با تلفيقي از تهديد و سرکوب مخالفين، عوام‌فريبي و متحد کردن نمايندگان مجلس و جلب توافق امپرياليسم انگليس تثبيت شده و به سلطنت او منجر شد.

سیامک صبوری
June 02, 2018


پانوشت‌ها:

1) هجدهم برومر لوئي بناپارت. کارل مارکس. ترجمه باقر پرهام. تهران. نشر مرکز. چاپ دوم 1378. ص 4
2) در مورد فراز و فرود جنبش جنگل و جمهوري شوروي سوسياليستي ايران نگاه کنيد به: ميلاد زخم. خسرو شاکري. ترجمه شهريار خواجيان. تهران. نشر اختران 1386
3) تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران (جلد اول). ملک‌الشعرا بهار. تهران. نشر اميرکبير. 1372. ص 321
4) در مورد جنبش جمهوري‌خواهي نگاه کنيد به: چالش جمهوري و سلطنت در ايران. داريوش رحمانيان. تهران. نشر مرکز 1397
< 5) تاريخ بيست ساله ايران (جلد سوم). حسين مکي. تهران. انتشارات اميرکبير. 1375. ص 625

مطالب مرتبط: