پرینت

۳۸ - رضا شاه و تشکیل دولت متمرکز نیمه مستعمراتی در ایران :بخش شش

رضا شاه و تشکیل دولت متمرکز نیمه مستعمراتی در ایران

بخش شش:
تخم و تَرَکة «نژاد آریایی»
و اختراع مقوله جعلی «هویت ایرانی«

ستم ملی و تبعیض اقتصادی، فرهنگی و سیاسی نسبت به ملل غیر فارس یکی از ویژگی‌ها و ارکان دولت متمرکز در ایران از زمان رضا شاه تا دوران جمهوری اسلامی است. روند شکل‌گیری تاریخی روابط سرمایه‌داری و دولتِ متمرکز حافظ آن در کشور چندملیتی ایران به نحوی بود که این دولت با هژمونی ملت فارس و با فرودستی، سرکوب و نفی موجودیت فرهنگی و ملی سایر ملل (کردها، عرب‌ها، ترکمن‌ها، بلوچ‌ها، ترک‌ها و غیره) تأسیس شد. ساخت و تثبیت ناسیونالیسم ایرانی و جعل «هویت ملی ایرانی» یکی از شوم‌ترین پیامدهای دولت پهلوی اول و رضا خان بود.

""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""
منشأ ناسیونالیسم

ملت، آگاهی ملی و ملی‌گرایی (ناسیونالیسم) مفاهیم تاریخی و ازلی و همیشگی نبوده‌اند، بلکه پدیده‌های جدیدی هستند که عمر آن‌ها به کمتر از سه قرن می‌رسد. این شیوة تولید سرمایه‌داری بود که ملت و ناسیونالیسم را به وجود آورد. دینامیک و عملکرد سرمایه به شکلی است که نمی‌تواند در یک منطقة جغرافیایی خاص محدود بماند. قانون حاکم بر سرمایه «یا گسترش بیاب یا بمیر» است و سرمایه به دنبال کسب سود، بازارهای جدید، مواد خام و نیروی کار، شعاع حرکت و تأثیرگذاری‌اش را ابتدا در سطح یک شهر بعد تمامی شهرها و مناطق یک کشور و نهایتاً در سطح جهان گسترش داد. وقتی نظام تولیدی سرمایه‌داری به شهرهای مختلف در محدودة جغرافیایی یک کشور مشخص سرایت کرد، نیاز به بازار واحد، زبان مشترک برای مبادلة مداوم روزانه، ارتش و دستگاه بروکراسی سراسری، واحد پولی و اوزان مشترک داشت و همة این‌ها را دولت متمرکزبورژوایی گسترش داد و آن را عمدتاً بر مناطق روستایی و شهرستان‌ها و مناطق محل زندگی مردمی با زبان و هویت فرهنگی مختلف تحمیل کرد.صدها زبان و فرهنگ محلی و منطقه‌ای از بین رفتند تا هویت‌های ملی فرانسوی، اسپانیایی، ایتالیایی، بریتانیایی و غیره به وجود آمده و مستقر شدند. به این ترتیب پدیدة «دولت-ملت» ایجاد شد و «هویت ملی» توسط نظریه‌پردازان بورژوازی اختراع و جعل شد. تئوریسین‌های بورژوا ناسیونالیست برای مردم نظامی از باورها، تاریخ، زبان و خصلت‌های فرهنگی و احساس تعلق خاطر مشترک را تحت نام «هویت ملی» آفریدند و توسط دولت بورژوایی و دستگاه‌های نظامی و ایدئولوژیکِ دولت (نظام آموزش و رسانه‌ها) آن را به جامعه تحمیل و درونی کردند.(1) بورژوازی منافع خودش را به عنوان منافع عمومی و «منافع ملی» معرفی کرد و با ایدئولوژی وطن‌پرستی و ناسیونالیسم چنین وانمود کرد که کارگران، دهقانان و سایر توده‌های مردم فرودست و فقیر هم با او اشتراک منافع دارند. ارتش‌های بورژوایی در جنگ‌های مختلف همیشه توده‌های مردم از سایر طبقات را به پیاده نظام خودشان تبدیل کرده‌اند و همة این جنایت‌ها به نام «وطن»، «میهن دوستی»، «منافع ملی» و «تمامیت ارضی» توجیه شده‌اند. بنابراین ملیت و «هویت ملی» پدیده‌هایی همیشگی، ثابت و تغییرناپذیر نیستند و این دولت‌های سرمایه‌داری و ناسیونالیست‌ها بودند که ملت‌ها را آفریدند و نه برعکس. هویت‌سازی، بخشی از پروژة دولت متمرکز است که می‌کوشد از طریق خلق و همه‌گیر کردن یک ایدئولوژی ملی و سراسری، دوام و بقای خود را تأمین کند.

ناسیونالیسم ایرانی

در ایران آغاز قرن بیستم اگرچه اندیشة ملی‌گرایی و اعتقاد به تأسیس و خلق یک هویت ملی و دولت ملی در باور برخی از فعالین و نظریه‌پردازان انقلاب مشروطه شکل گرفته بود، اما به ایدئولوژی مسلط در آن انقلاب و سال های پس از آن تبدیل نشد و اساساً با روی کار آمدن رضا خان و بعدها دولت پهلوی بود که چنین باور و مفهومی خلق شده و توسط دولت، در سراسر کشور گسترش پیدا کرد. ناسیونالیسم ایرانی، در خدمت به پروژة دولت متمرکز رضا خان و کسب مشروعیت برای این سلسلة تازه تأسیس ایجاد شد. عناصر اصلی ایدئولوژی ناسیونالیسم ایرانی که از همان زمان تا به امروز به درجات گوناگون و به اشکال مختلف تداوم پیدا کرده‌اند عبارت‌اند از:
1 )
یکسان‌سازی فرهنگی و هویتی 2) نفی موجودیت فرهنگی و زبانی ملل غیر فارس و سرکوب و تبعیض علیه آن‌ها 3) باستان‌گرایی نژادپرستانة آریایی 4) مرکزگرایی استبدادی و 5) اروپا هراسی. بنابراین برخلاف تمام ادعاهای ناسیونالیست‌ها و پان ایرانیستها، چیزی به نام «هویت ایرانی» مشترک به صورت بدیهی و طبیعی در طول تاریخ وجود نداشت و دارای یک پیوستگی تاریخی و مفهومی نبود که در دورة رضا شاه ناگهان از پس قرون و اعصار بیدار شده باشد. این هویت و مفاهیم وابسته به آن به عنوان بخشی از ساختار قدرت متمرکزِ دولت بورژوایی، ساخته شدند. دولت متمرکز، سوژة ملی ایرانی را مطابق نیازهای خود یعنی شرط ماندگاری و مشروعیت قدرت سیاسی‌اش خلق کرد. منادیان اولیة هویت ناسیونالیستی ایرانی از طبقات بالای جامعه مثل اشراف، زمین‌داران بزرگ، تجار بزرگ (بورژوازی تجاری) و دیوان‌سالاران (بروکرات‌ها) برخاسته بودند.(2)
پس از رسیدن رضا خان به سلطنت، هیئت هفت نفره ای از ناسیونالیست‌های باستان گرا چند بار در هفته به دیدار او رفته و ضمن خواندن اشعار شاهنامة فردوسی، مفاهیم و مباحث مربوط به تاریخ ایران باستان، «نژاد آریایی» و ناسیونالیسم را به او آموزش می‌دادند.(3) ارتش در مسئلة ناسیونالیسم هم آغازگر و بازوی اصلی دولت بود. نگاه دولت به سربازان این بود که مردانی از اقصی نقاط ایران به مدت دو سال تحت آموزش‌های خاص سیاسی و ایدئولوژیک حکومت قرار خواهند گرفت، همگی مجبورند به زبان فارسی صحبت کنند و به یک «حس مشترک ملی» و وطن‌پرستی، شاه‌دوستی، تعلق خاطر به پرچم و اهداف و مرزهای کشور دست پیدا خواهند کرد. از نظر سیاست‌گذاران دولت پهلوی، آن‌ها پدران آینده و کانون خانواده‌هایی خواهند شد که آموزه‌های ملی‌گرایانة دوره سربازی را به همسر و فرزندانشان هم آموزش خواهند داد.(4) همچنین سیاست حذف لغات غیرفارسی، از وزارت جنگ شروع شد. اما ادامة پروژة جعل «هویت مشترک ایرانی» نیاز به وضوح نظری و ایدئولوژیک بیشتر و سازمان‌دهی وسیع‌تری داشت. اجرای این پروژه توسط دولت رضا شاه نمونه‌ای از ملت‌سازی مهندسی شده در نیمة اول قرن بیستم بود. نژاد آریایی و پیشینة مشترک تاریخی، زبان فارسی، میهن دوستی و شاه‌پرستی عناصر اصلی سازندة این هویت و ایدئولوژی بودند.
دولت پهلوی اول برای همه‌گیر کردن ناسیونالیسم، نهادهای رسمی آموزشی و تبلیغاتی و دولتی را به طور وسیع به کار گرفت. وظیفة این نهادها، خلق «هویت ملی مشترک» و «حافظه جمعی ملی» از طریق نظام آموزش سراسری و واحد و مؤسسات تبلیغاتی مانند سازمان پرورش افکار، انجمن میراث ملی، نشریه ایران باستان، انجمن آثار ملی و غیره بود. مثلاً سازمان پرورش افکار در سال 1317 و به تقلید از دستگاه‌های تبلیغاتی ایتالیای فاشیست و آلمان نازی ساخته شد (5) تا با استفاده از رادیو، مطبوعات، سخنرانی و تهییج، احساسات ناسیونالیستی را در بین مردم ترویج و تبلیغ کند. به عنوان نمونه در سندی از کمیسیون تدوین کتاب‌های درسی سازمان پرورش افکار می‌خوانیم که:
«
کمیسیون کتب کلاسیک مأمور است در کتب درسی دبستان‌ها و دبیرستان‌ها اصلاحات سودمند به عمل آورده و افکار میهن دوستی و شاه پرستانه را در مندرجات آن به وجه مؤثری بپروراند»(6) یا در یک سخنرانی رسمی دیگر [که بسیار تداعی کننده فرهنگ و جملات حزب‌اللهی‌های ذوب در ولایت فقیه است] چنین گفته می‌شود که: «..بالاترین افتخار برای یک نفر ایرانی این بوده که حس شاه دوستی و میهن دوستی بدو نسبت دهند... ما... نیز باید این حس شریف را داشته باشیم که زبانمان جز به یاد شاه گشوده نشده و گوشمان جز به فرمان او نباشد»(7)

آریایی گری

ناسیونالیسم ایرانی در دوران پهلوی اول و دوم علناً به مفهوم غیرعلمی و بی‌اساس «نژاد» اعتقاد داشت. بر اساس اسناد رسمی و کتاب‌های درسی این مقطع، نوع بشر از نژادهای مختلف سیاه، زرد، سرخ و سفیدپوست تشکیل شده است و ایرانی‌ها که از «نژاد آریایی» هستند با اروپایی‌ها (به ویژه ژرمن‌ها) از نژاد سفیدند و تاریخ تمدن اساساً محصول عملکرد این نژاد است.(8) ناسیونالیسم ایرانی هم مانند بسیاری از دیگر باورها و نظام‌های ناسیونالیستی، خصلت باستان گرایانه (آرکائیستی) به خود گرفته و سعی می‌کند به هویت ساخته شده و مجعولش حیات جاوادنه بدهد و با وصل کردن آن به «تاریخ طلایی» دوران باستان و خلق افسانه‌های متناسب با اهداف و نیازهای امروز، عظمت‌های جعلی برای خودش دست و پا کند. هدف از این کار، کسب مشروعیت برای دولت پهلوی از طریق رساندن تبار و نسب آن به «مجد و شکوه» دولت‌های ایران باستان به ویژه هخامنشیان و ساسانیان بود. تأکید ویژه بر شاهنامة فردوسی به همین منظور و هم ذات پنداشتن هویت ملی و شاه‌دوستی بود.
به باور آریاگرایان، ایرانیان از «اصل پاک نژاد فرخندة آریایی به وجود آمده‌اند و عناصر نژادی دیگر مدتی افزون از دو هزار و پانصد سال به تدریج در آن منحل شده‌اند و... ایران اصالت و یگانگی خود را از دست نداد.(9) اما واقعیت این است که اساس ایدئولوژی آریایی گری بر یک جعل تاریخی بنا شده است. منشأ افسانة «نژاد آریایی»، تئوری یک زبان شناس انگلیسی در 1786 بود که ادعا کرد زبان‌های لاتینی، یونانی، سانسکریت و ایرانی ریشه‌های مشترکی دارند و بعدها یک شرق‌شناس فرانسوی اصلاح «آریایی» را برای این دسته از زبان‌ها استفاده کرد. برای نخستین بار در سال 1819 فردریش شلگل آلمانی این اصطلاح زبان شناسانه را به یک مقولة نژادی تعبیر کرد.(10) اما اسناد تاریخی که کلمه آریا در آن‌ها به کار رفته است دارای تعبیر واحد و معنای نژادی و قومی نیستند و برخی از این واژه به عنوان یک زبان و گویش، برخی یک واحد جغرافیایی و برخی یک تیره و قوم منظور می‌کنند و تازه در سال 1861 بود که مولر آلمانی ادعا کرد لفظ آریا در اوستا ناظر به خاستگاه و سرزمین نژاد آریایی است.(11)
رضا شاه همچنین برای پیوند دادن دولتش به ایران باستان و کسب مشروعیت تاریخی دست به برخی اقدامات دیگر مانند انتخاب فامیلی پهلوی برای خودش، ساختن آرامگاه فردوسی با الگوهای معماری تخت جمشید در 1310 و برگزاری کنگره فرهنگی فردوسی، برگزیدن تقویم خورشیدی به جای هجری قمری در سال 1304 و غیره هم زد. در تصمیمی دیگر در سال 1309 بنا به درخواست دولت، نام ایران به جای «پرسیا» در مجامع بین‌المللی ثبت شد. گفته می‌شود این تغییر نام متأثر از عروج فاشیسم در آلمان نازی و حتی به پیشنهاد دولت آلمان صورت گرفته است. اسناد رسمی تأیید می‌کنند که پیشنهاد اولیة این ایده از سفارت ایران در برلین آمده است اما روشن نمی‌کنند که دقیقاً چه کسی آن را به سفیر ایران پیشنهاد کرده است.

»زبان پاک»

زبان فارسی عنصر مهم دیگری در تثبیت ناسیونالیسم ایرانی بود. دولت پهلوی این زبان را با اتکا به زور و با پروژة یکسان‌سازی فرهنگی به مردم غیرفارسی زبان در ایران تحمیل کرد. وظیفة این یکسان‌سازی فرهنگی، نابودی تفاوت‌های زبانی، فرهنگی و هویتی و جایگزین کردن آن با زبان، فرهنگ، ادبیات و هنر قوم فارس بود. پروژة یکسان‌سازی زبانی در دوران رضا شاه سه محور داشت: ممنوعیت زبان‌های غیرفارسی در مدارس، مطبوعات و ادارات، «پاک‌سازی» و سره‌سازی زبان فارسی و تبدیل اسامی غیرفارسی شهرها و روستاها به نام‌های فارسی.
اجبار کودکان غیر فارس به تحصیل به زبان فارسی و ممنوع کردن تحصیل به زبان مادری، میراث دوران رضا خان است که تا به امروز ادامه پیدا کرده و از مهم‌ترین محورهای ستم ملی و تبعیض فرهنگی در ایران است. در دوران رضا شاه در بخشنامه‌ای به کلیة ادارات گفته شد از به رسمیت شناختن اسناد به زبانی غیر از فارسی خودداری کنند و در تمامی مدارسِ مناطق غیر فارس زبان، فشار فیزیکی و روانی برای تحمیل زبان فارسی از سوی مدیران و معلمان اعمال می‌شد.

مثلاً در آذربایجان وزارت جنگ از سال 1303 وارد پروژة رسمی‌کردن زبان فارسی شد. مستوفی استاندار آذربایجان با این استدلال که فرزندان داریوش هخامنشی نباید به زبان چنگیز حرف بزنند، حتی صحبت کردن به زبان ترکی را در مدارس ممنوع کرد. یا در جای دیگری گفته بود: «آذربایجانی‌ها تُرکند. یونجه خورده و مشروطه گرفته‌اند و حالا هم کاه خواهند خورد و ایران را آباد می‌کنند».!(13) و از محسنی رئیس فرهنگ آذربایجان نقل است که گفته بود: «هر کس ترکی حرف زد، افسار الاغ به سر او بزنید و او را به آخور ببندید»! شدت تحقیر و سرکوب به حدی بود که حتی شخصیت پان آریاییستی مثل احمد کسروی هم از برخوردهای تحقیرآمیز و سرکوبگرانة امثال مستوفی در آذربایجان شکایت می‌کرد.(14) همچنین به تقلید از ترکیه و اقدامات ناسیونال شوینیستی مصطفی کمال آتاتورک در آن کشور، برای حذف لغات عربی و ترکی از زبان روزمرة فارسی و ساختن اصلاحاتی با منشأ فارسی در 1314 فرهنگستان ایران تأسیس شد.

برای زدودن فرهنگ و هویت غیرفارسی، نام 107 منطقه و شهر از اسامی ترکی، عربی و ارمنی به فارسی تغییر کرد(15) و به این ترتیب نام ایالت عربستان به خوزستان و نام شهرهای سلطان‌آباد به اراک و مُحَمَره به خرمشهر، عَبّادان به آبادان، فلاحیه به شادگان، بَمپور به ایرانشهر، ارومیه به رضائیه، خفاجیه به سوسنگرد، سولدوز به نقده، ساوبلاغ به مهاباد، سلماس به شاهپور، بندر انزلی به بندر پهلوی، صائینقلا به شاهیندژ، خانی به اشنویه، دزدآب به زاهدان، ترکمن صحرا به دشت گرگان، بنی طُرُف به دشت میشان و غیره تغییر کرد.

احساس تحقیر

روی دیگر عظمت طلبی باستانی رضا شاه و دولتش، احساس ضعف و تحقیر تاریخی نسبت به اروپا و تمدن اروپایی بود که زمینه‌های آن از سال‌ها پیش در آگاهی ناسیونالیست‌های ایرانی شکل گرفته بود. حس رضا شاه و مشاورینش نسبت به اروپا و غرب، حس توأمان عشق و نفرت بود. عشق و علاقه به پیشرفت و تکنولوژی آن‌ها و نفرت از تحقیر و خودکم‌بینی در برابرشان. به همین علت شاه و وزرای تحت امرش می‌کوشیدند با مدرن نمایی ایرانی، وجهه و ظاهری مدرن در چشم سران و رهبران کشورهای فرنگی کسب کنند. مثلاً سیاست یکسان‌سازی پوشش مردم و ممنوعیت مراسم و آیین‌های مذهبی و فرقه‌ای مانند عزاداری‌های ماه محرم و غیره در مسیر جلوگیری از تشتت و چندگانگی فرهنگی و برای انسجام بیشتر ملی توجیه شد، اما ریشة آن در حس تحقیر در برابر ناظرین اروپایی هم بود. بنا به گفتة مخبر السلطنه در خاطراتش، رضا شاه در مورد فرمان تغییر کلاه مردان به کلاه فرنگی گفته بود که می‌خواهد ایرانیان همرنگ اروپایی‌ها شوند تا مورد تمسخر قرار نگیرند (16) و این مسئله را یکی از کارگزاران فرهنگی این دوران یعنی سعید نفیسی هم تأیید می‌کند.(17)
سیاست تخت قاپو کردن و یکجا نشین کردن عشایر به زور تیرک دار و بمب و مسلسل هم جدا از اینکه وجه سرکوب کانون‌های نامتمرکز مشروعیت و قدرت در مقابل دولت مرکزی را داشت، همچنین با هدف مدرن نمایاندن ایران را اجرا شد. شاه و مسئولین حکومتی دوست نداشتند اروپاییان ببینند در ایران هنوز کسانی لباس محلی می‌پوشند و در چادر زندگی می‌کنند.

نتایج

سیاست‌های فرهنگی ناسیونالیسم ایرانی رضا شاه به شکل‌گیری سیستماتیک ستم ملی در ایران منجر شد و اگرچه در میان بخش‌هایی از اقشار میانی، نخبگان دانشگاهی و بروکرات‌های جدید پایه گرفت اما اصولاً با واکنش منفی بخش‌های زیادی از جامعة غیر فارس و حتی فارس زبان ایران منجر شد. ناسیونالیسم و هویت ملی همیشه دو وجه دارد: وجه ایجابی که گسترش و درونی شدن هویت مورد نظر دولت یا نظریه‌پردازان و رهبران ناسیونالیست است و وجه سلبی که ترسیم مرزهای تمایز با «دیگری» و «بیگانه» است. این دیگران و بیگانگان در ناسیونالیسم ایرانی عمدتاً به عرب‌ها و ترک‌ها (تورانیان) گفته می‌شد و علاوه بر استناد به اشعار عرب ستیزانه و ضد ترکی شاهنامة فردوسی، چنانکه دیدیم تحقیر ترک‌ها و عرب‌ها در سطح نهادهای اجتماعی و دولتی و حتی نوشته‌های رسمی نیز جریان داشت. مثلاً در کتاب تاریخ عمومی و ایران سال دوم دبیرستان در سال 1315 برای توصیف عرب‌ها از عناوین «سوسمار خور»، «پابرهنه» و «بی تمدن» استفاده شده است.(18) و چنانکه در بخش قبلی این سلسله مقالات گفتیم، سرمایه‌گذاری‌ها و امکانات و خدمات دولت عمدتاً متوجه تهران و سایر شهرهای بزرگ مرکز و فارس نشین بود و سایر مناطق به ویژه بلوچستان و کردستان کمترین بهره را از توسعة رضا خانی دریافت می‌کردند. مجموعة این عوامل احساسی از بیزاری و بیگانه پنداری نسبت به ناسیونالیسم و هویت ملی ایرانی (فارسی) را در توده‌های مردم غیر فارس برانگیخت و واکنش آن‌ها به این ستم، تبعیض و تحقیر سیستماتیک دولتی، مقاومت بود و شکل‌گیری گرایشات ناسیونالیستی منطقه‌ای و بومی مانند ناسیونالیسم ترک و کُرد. چنانکه بعد از عزل و تبعید رضا شاه در شهریور 1320، نه تنها بسیاری از گرایشات و هویت‌های فرقه‌ای، مذهبی و ایلی دوباره احیاء شدند بلکه مشخصاً در دو منطقة آذربایجان و کردستان جنبش‌های ناسیونالیستی فرقة دمکرات آذربایجان و حزب دمکرات کردستان و جمهوری کردستان در آذر 1324 با حمایت مردمی روبه رو شدند

سیامک صبوری
October 28, 2018


پانویس:

1 . نگاه کنید به: ملت و ملی‌گرایی پس از 1870. اریک هابزبام و ناسیونالیسم و مدرنیسم. آنتونی اسمیت
2 . تبارشناسی هویت جدید ایرانی. محمدعلی اکبری ص 286
3. تاریخ بیست سالة ایران. حسینمکی. جلد6 سال 1362 ص 63
4 . تاریخ معاصر ایران. سعید نفیسی. ص5-8
5 . ایران بین دو انقلاب. آبراهامیان. ص 178
6 . فرهنگ ستیزی در دوره رضا شاه. محمود دلفانی. ص 37
7 . همان ص 38
8 . کتاب تاریخ سال سوم دبیرستان. به نقل از تبارشناسی هویت جدید ایرانی ص 254
9. سی خاطره از عصر فرخندة پهلوی. علی‌اصغر حکمت. ص 137
10 . پیدایش ناسیونالیسم ایرانی. رضا ضیا ابراهیمی. ص 219
11. همان 238-240
12. یادداشت‌های اسناد نخست‌وزیری و وزارت خارجه مورخ 1 و 5 مرداد 1313 برابر با 23 ژوئیه و 9 اوت 1934. به نقل از پیدایش ناسیونالیسم ایرانیص246
13. گذشته چراغ راه آینده است. جامی. بیتا. ص238
14. سرنوشت ایران چه خواهد بود. احمدکسروی. ص70
15. آکادمی فرهنگ و تغییرات نام‌های امکان در ایران. کاوهبیات. نشریهدانش. شماره 1369-1370 ص 12-24
16. پیدایش ناسیونالیسم ایرانی. ص286
17 . تاریخ معاصر ایران. سعید نفیسی. ص 83
18 . تاریخ عمومی و ایران؛ سال دوم دبیرستان. حسن فرهودی. جلد دوم. 1315. ص 161-172
""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""
برگرفته از :
رضا شاه و تشکیل دولت متمرکز نیمه مستعمراتی در ایران
بخش شش:
تخم و تَرَکة «نژاد آریایی»

مطالب مرتبط