۱۰ - "ايران و مسائل ايران"
از آقای دکتر ضياء صدرالاشرافی
[مطالب مورد نظر زير از شاهنامهً فردوسی است که از مقالهً آقای دکترضياء صدرالاشرافی
(آنتی پان آريائيسم - آراز) بنام "ايران و مسائل ايران" اخذ شده اند. بالتاجی آراز]
منبع مقاله در لینک پایین :
(مسائل ايران)
ضياء صدرالاشرافی
من"شاهنامه"- شناس نیستم، ولذابا"مرجوع دانستن اشتباه"، چنین میانگارم که "شاهنامه" دوبخش دارد: یک - بخش اول آن از کیومرث تا اسکندررادربرمیگیرد،که بخش اسطوره ای و غیر تاریخی آن است. درآن بنابه ارزشهای ایلی وقبیله ای، جزانتقام گرفتن وکینه ورزی وقصاص وخونخواهی، ورَجَز- خوانی وتفاخرایلی ونفرت قومی ونژادی ازغیر ِخودی ها و بی قانونی و اها نت به زنان و یک بار همبسترشدن با آنان وكردن ولشان،برای بزرگ کردن بچه! و کشته شدن آن فرزند بدست پدرو .... ونَشروتبلیغ خرافاتِ ضدعلت ومعلول، ومغایرعلم وعقل، باوجود داعیۀ "خرد" داشتن و ... مطلبِ قابل نَقلی برای بچه ها ندارد.دراین بخش فردوسی وشاهنامه اش اصلاًهخامنشیان وازجمله کورشکبیررا نمیشناسد. عجیب است که نویسنده ای شاهنامه پرست، کوروش"کبیروبزرگ"را چندی پیش با محمدبن عبدالله (لابُد "صغیر و کوچک") مقایسه کرده بود! اینکه فردوسی بزرگترین حماسه سُرا و اسطوره پردازشعر فارسی است تردیدی نیست، ولی سخن، ازنظرمحتوا، برسرارزش انسانی وامروزی و وزن علمی وعقلی شاهنامه، وازلحاظ شکل وقالب، صحبت دربارۀ ارزش شعری و ادبی آن درمقایسه با نظامی ومولوی وحافظ و.. است. در بارۀ اهمیت ادبی فردوسی ازنظراسطوره پردازی درصفحا ت بعدی اشاره ای خواهم کرد، و به نقد آن خواهم پرداخت.
دو- بخش تاریخی و نیمه تاریخی شاهنامه، که چندان جدی ودرست هم نیست. ضمن آنکه همان روح انتقام وکینه وافسانه سازی واسطوره پردازی واعتقاد به "سرنوشت" و" چرخ واختر" بد، و نژاد و نژاده: ( نَسَب اشرافی داشتن) ونفرت ازهمۀ دیگران وغیرخودی ها، درآن موج می زند. درضمن بنا به همان تاریخ های کلیشه ای تقلید (ونه نقادی) شده ازغرب، اشکانیان را که بنابه منا بع غربی از ۲۸۲ ق. م. تا ۲۲۴ میلادی یعنی ۵۰۶ سال سلطنت کرده اند،(آقای ناصرپورپیرار،مدعي هستند كه اشکانیان همان ادامۀ سلوکیه وکلنی های مقدونی بوده اند:(کتاب اشکانیان صفحات:۶-۱۳۶ وقسمت اول ساسانیان صفحات: ۲۹-۱۰۰).در بارۀ اشکانیان فردوسی می سُراید:
چو کوتاه بُد شاخ و هم بیخ شان نگوید جهان دیده تاریخ شا ن
از ایشان بجز نام نشنیده ام! نه در" نامة خسروان" دیده ام
می دانید فردوسی بنابه داده های منا بع نا قص اش ( "نامهْ خسروان" یا "خدای نامک" و مؤبد و دیگر شعوبیۀ اولین ) حتی ازساسانیان نیزبصورت درستی سخن نمی گوید، مثلاً "مانی" رامعاصر نه شاپور اول، که همزمان با شاپوردوم(ذوالاکتاف) قلمدادمیکند (با۱۰۷سال اختلاف). اودرشاهنامه اش، "مانی" را، که بزرگترین وتنها شخصیت فرهنگی وتاریخی قبل ازاسلام ایران وخاورمیانه است، نه بدستِ "بهرام اول"، بلکه بامر"شاپوردوم (ذوالاکتاف)" بقتل میرساند! خودفردوسی ازدیدیک موحد (مسلمان) بر"دوبُن" پرستی مانی میتازد،وقتل فجیع آن بزرگ مردفرهیخته را توجیه میکند وبرقاتل و طرزقتل فجیع او آفرین میخواند:
بیامد یکی "مرد گویا" ،ز چین:(منظور فردوسی ترکستان است) که چون او مُصور نبیند زمین
کسی کو بلند آسمان آفرید بدو در مکان و زمان آفرید
کجا،" نوروظلمت" بدو اندر است؟ زهرگوهری، گوهرش برتر است!..
زمانی برآشفت پس شهریار بر او تنگ شد گردش روزگار...:
چوآشوب گیتی سراسربدوست! بباید کشیدن ،سراپاش پوست!
همان چَرمَش آکنده باید به کاه ! بدان، تا نجوید کس این پا یگاه!
بیاویختن از در شارسا ن بنزدیک دیوار بیمارسان!
بکردند چونا ن که فرموده شاه بیا ویختند ش، بدان جا یگاه
جهانی بدو آفرین خواندند ! همه، خاک بر کشته افشاندند!
شاهنامۀ فردوسی مشحون ازعرب کُشی و کرد کُشی و بلوچ کُشی و جهرمی کُشی و. ..وجنگ مداوم دو قوم اسطوره ای ایرانی و تورانی است که عمداً وبه تحریف، تورانی ها، درآن برابرترکان قلمداد می شوند! راستی استاد گرامی وقتی موقع خواب، آن بچه ها در مورد شاپوردوم شعری با این محتوا می شنوند، گمان می کنید خواب های شیرین وپرازگل وپروانه وبلبل خواهند دید؟ "شاپوردوم "طاهرعرب" ازغسانیان ِ یَمَن(کذا!) را وقتی با فریفتن دخترش اسیرمیکند،حکیم خردمند وخرد گرای و انسان دوست ما فردوسی که مثل آیت الله خمینی، آزارش به مورچه و مگس هم نمی رسید میفرماید:
به دژخیم فرمود تا گردنش زند، پس به آتش بسوزد تنش
هر آنکس کجا یافتی ازعرب! نماندی که با کس گشادی دو لب
زدودست اودورکردی دوکتف! جهان ما ند از کار او در شگفت!
عرابی،"ذوالاکتاف"کردش لقب! چو او مُهره بگشاد، کتفِ عرب
وحکیم ما فراموش میکند که زمانی فرموده بود:
میازار موری که دانه کِش است که جان داردو جان شیرین خوش است.
استاد گرامی، ازاینکه یکعده شعوبیۀ جدید بسبب گم کردن سوراخ دعای مدرنیته و بجای تلاش برای استقرارآزادی وبرابری (فردی وجمعی ایرانیان)، بسبب نا آشنایی به محتوای شاهنامه، وازروی سنت دوستی، شاهنامه را درکنارقران- انجیل وتورات واوستا- ویاحتی بجای آن ها برسرسفرۀ نوروزی یا عقد وعروسی میگذارند، اصلاً مهم نیست. اما ازترس اینکه به توصیۀ شما،عده ای شروع به شاهنامه خوانی برای بچه های - شان جهت خواباندن آنهابکنند واقعاً دچارهراس میشوم. ولی اگرشما صلاح میدانید راحت ترین کارآن است که فیلمی ازاین انسان دوستی وعشق به عرب وانسان را تهیه و "سی- دی" فیلم "ذوالاکتاف" را جهت تشدید کینه، میان هم- میهنا ن عرب وسایرعرب تباران کشور، ونیزديگرایرانیان بخصوص فارسی زبانان، توزیع نمایند، ودرضمن غیرعرب ها وبخصوص آن کسانی که خود را آریایی ناب می پندارند، خود و بچه های آنها را با آن نوع فیلمها آماده کنند، تا با جنایات بالاتربعدی مان شاید"جهان را ازکارخود درشگفتی بیشتری فرو ببریم"! مطمئن باشید درحملۀ احتمالی بعدی نظیرحملۀ صدام، البته با تبلیغ (سی.دی.) شاهنامۀ فردوسی، این بارنیز، اعراب خوزستان با بیل وچاقووآنچه دردسترس داشته باشند، بازبه مبارزه با تهاجم بعدی- هرکشوری که باشد- خواهند رفت؟! سحرکلام "فردوسی" را دست کم نگیرید، محتوا که مهم نیست! حکیم فردوسی توسی درمورد "کُرد کُشی" و" جَهرُمی کُشی" اردشیربابکان، وهندی کُشی (ماهندوستان می گیریم اما بنظرذبیح بهروزآن زمان گویا خوزستان را میگفتند!) و،آلانی کُشی وگیلانی کُشی وبرانداختن کامل نسل "بلوچ"ها ،بوسیلۀ انوشیروان دادگر، داد سخن داده است، که تنها به ذکرچند بیت به عنوان نمونه بسنده میکنم و به بلوچها وکردان وجهرمی ها و گیلانی ها ، وآلانی ها هم نظیر ترکان واعراب توصیه می کنم خود مشروح سهم خویش را درشاهنامه بخوانند، ومادران این ملتها، ملیتها و بقول استاد "تیره"ها، برای بچه های خویش ازآنها داستان شب بسازند! البته امروزه ازبد حادثه، برجای نشستگان آلانی ها نظیرهندی ها، فارسی بَلد نیستند ولذا توصیه من به آنها فایدۀ چندانی نخواهدداشت، زیراازتوانائی نعمت شاهنامه خوانی آنهم برای فرزندان دختر و پسرشان چند صدسالی است که محروم شده اند. جای نشینا ن آلانی ها مجبورند مثلاً با اصل ترکی داستان های صمد بهرنگی یاهوپ هوپ - نامۀ طاهرزاده فعلاًبسازند، وهندی های استعمارزده (که ناچارانگلیسی هلاهل را جایگزین فارسی شکرکرده اند)، از شکسپیر و جیمس جویس و.. و یا ازاساطیر بی پایان خود مانند "رامایانا" و..برای فرزندان خود نغمه سرائی کنند. نظرفردوسی و شاهنامه اش در مورد ملیتها (تیره ها)ی ساکن درکشور ایران بقرار زیر است:
۱- بلوچ کُشی: انوشیروان"دادگر" وقتی داد مردم بلوچ را با نسل کُشی آنها درمیآورد. فردوسی می فرماید:
سراسر بشمشیر بگذاشتند ستم کردن ِ"لوچ" برداشتند
بشد ایمن از رنج ایشان جهان "بلوچی" نماند آشکار و نهان!
همه رنج ها خوار بگذاشتند در و کوه را، خانه پنداشتند!
ازایشان فراوان و اندک نماند! زن ومرد و جنگی و کودک نماند!
دوست گرامی ام آقای دکترحسین بُر، درسخنرانی "انجمن پژوهشگران ایران" دردانشگاه واشنگتن ودرموقع قرائت این بیت با طنزخاصی گفتند: الحمدالله من زنده مانده ام ! مترادف آوردن "لوچ" با "بلوچ" هم، دَب وادبی است که فردوسی توسی بنا نهاده وخواجه نظام الملک توسی درسیاستنامه از اوآموخته است. بازخواني جهرمي كشي اردشير بابكان ولالائي گوئي ازآن كشتار به نوباوگان جهرم را، بعهدهْ اهالي آن ديار ميگذارم وميگذرم، توصيهْ من آن است كه ازاين ببعد، جهرمي ها وكردها ،نام پسران خود را به پاس "ايران دوستي" و قدر شناسي، "اردشير" بگذارند.
۲- گیلک ودیلمی کشی: انوشیروان"دادگر"بسرعت برگیلان ودیلم تاخته،داد آنان را هم درمی آورد.
زگیلان تباهی فزونست از این ز نفرین، پراکنده گشت، آفرین
از آن جا یگه سوی گیلان کشید چو رنج آمد از گیل و دیلم پدید...
چنین گفت کای- در، ز خُردوبزرگ نباید که ماند پی ِشیر گرگ
چنان شد ز کشتن همه بوم رَست که ازخون همه روی کشور بشُست
زبس کُشتن وغارت وسوختن خروش آمد و نا لۀ مرد وزن
زکشته به هرسویکی توده بود گیاها، بمغز سرآلوده بود
بد نبا ل این عدالت گستری ودادگری شاهانۀ انوشیروان :
زگیلان هرآنکس که جنگی بُدند هشیوار و،باداد، وسنگی بدند
ببستند یکسر همه دست خویش! زنان از پس وکودک خُرد پیش
اگر شاه را دل ز گیلان بخَست ببُریم سرها زتن- ها بدَ ست
دل شاه خشنود گردد مگر چو بیند بریده یکی توده سر
برایشان ببخشود شاه جهان گذشته شد،اندر دل او نهان
نوا خواست ازگیل و دیلم دو صد کزان پس نگیرد کسی راه بد
۳- هندی کُشی: فردوسی "پاک زاد" دربارۀ فتح خیالی هندوستان، و زهرچشم گرفتن از آنان بوسیلۀ انوشیروان "دادگر" که با لشکرش طی الارض میکرده، می فرماید:
وز آن جایگه شاه لشکر براند بهندوستان رفت و چندی بماند...
بفرمان، همه پیش اوآمدند بجان هرکسی چاره جو آمدند
زدریای هندوستان تا دو میل درم بود ودیبا واسبا ن وپیل
بزرگان همه پیش شاه آمدند زدوده دل و نیکخواه آمدند
بپرسید کسری و بنواخت- شان بر اندازه بر، جایگه ساخت- شان
بدل شاد برگشت از آن جا یگاه جها نی پر از اسب و فیل وسپاه
۴- آلا نی کُشی: فردوسی توسی درمورد آلانیان (نام منطقه و قومی درجمهوری آذربایجان کنونی) نیز همانند هندیان، بباج- ستانی خسرودادگر میپردازد و می فرماید:
همه روی کشور نگهبان نشاند چو ایمن شد، از دشت لشکر براند
ز دریا به راه آلانان کشید یکی مرز ویران و بیکار دید
همه پیش نوشیروان آمدند ز کار گذشته نوان آمدند
چو پیش سراپردهْ شهریار رسیدند با هدیه و با نثار
برایشان ببخشود بیدارشاه ببخشید، یکسرگذشته گناه
بفرمود تا هرچه ویران شدست "کُنام پلنگان و شیران شدست"....
به ایرانیان گفت :"آلان " و "هِند" شد از بیم شمشیر ما چون پَرَند!
صرفنطرازاینکه ظاهراً و بنا به اشعارذکر و نقل شده دراین نوشته، " ایران" فردوسی شامل بلوچستان و گیلان و دیلم وآلان وکردستان ونیز مازندران نمیشود، همچنانکه اهواز و كرمان و زابل وسیستان و کابلستان (افغانستان کنونی) را شامل نمیگردد. فردوسی دریکی ازمداحی های فراوان خود از سلطان محمود غزنوی میگوید:
کنون پادشاه جهان را سِتا ی به بزم وبه رزم و به دانش گرای
شهنشاه ایران وزابلستا ن ز قنوج تا مرز کابلستا ن
خداوند ایران وتوران و هند همان مرز چین تا بدریای سند
خداوند هند و خداوند چین خداوند ایران وتوران زمین
چودارا ازايران به كرمان رسيد دو بَهر،ازبزرگان ايران نديد
چو صدمرد بيرون شدازروميان ز ايران و اهواز و زهراميان؟
چوازشهرزابل به ايران شوم به نزديك شاه دليران شوم
ازايران ره سيستان بر گرفت ز آن كارها مانده اندر شگفت
برون رفت مهراب كابل- خداي سوي خيمهْ زال زابل- خداي
چنانكه اشاره شد منظورفردوسی ازچین همان ترکستان است، چرا كه اوشاعري مداح بود ونه محقق وجغرافي- دان ومردمشناسي آگاه. این تحریفات واشتباها ت را براو(ولی نه برفردوسی - پرستان دکاندار، که ازوی پیغمبری میخواهند بسازند) میتوان بخشید،اما نمی توان آنها رانادیده گرفت.
به ترکان چنین گفت خاقان چین که کردیم بر چرخ گردنده زین
هُرمزچهارم پسربراستي دادگرانوشیروان ، که ازطرف مادر(كه بنام "قاقم" يا "تاكوم" يا "قاين" ازاو ياد شده) منسوب به امپراطوري
"گوی تورک (ترک آسمانی)" بود.انوشیروان جهت رفع خطر"ایستمی خاقان"، هرمزچهارم را جانشین خود ساخت، بازفردوسی، مادرهرمز
"ترک زاد" را به چین منسوب میکند:
به پرسید هرمز، زمهران ستا د که از روزگاران چه داری بیا د
چنین داد پاسخ بدو مرد پیر که ای شاه گوینده و یاد گیر
بدانگه کجا مادرت را ز چین فرستاد خاقان به ایران زمین..
بدو گفت بهرام:ای ترک زاد به خون ریختن تا نباشی تو شاد
تو خاقان نژادی نه از کیقباد که کسری ترا تاج بر سر نهاد
در داستان تقسیم ارث فریدون میان فرزندان، مرزهای نامشخص سه برادررا چنین بیان میکند:
یکی روم و خاور،دگر ترک وچین سیم دشت گردان ایران زمین
استاد گرامی آقای دکترجلیل دوستخواه، ملاحظه میفرمایید که این اشعارنه برای خواباندن بچه ها منا سب است، و نه بکار وحدت ملی ایران کنونی مورد نظر شما میاید!. جهت بی نصیب نماندن هموطنان کُرد ازمحبت هاي فردوسي توسي، ونوازش های شاهنامه این سند "هویت ملی؟" به اشاره ای بسنده میکنم :
۵- کُرد کُشی : این مهم را اردشیر بابکان مؤسس سلسلۀ ساسانیان با شبیخون لشکر"پارسی"، بر کُردان که نسبت تعدادشان "یک به سی" بوده است، چنین به انجام می رساند:
چو شب نیمه بگذ شت وتاریک شد جهاندار با کُرد نزدیک شد....
برآهیخت شمشیرو اندر نهاد گیا را ز خون بر سر افسر نهاد!
همه دشت ازایشان سر و دست گشت بروی زمین ،کُرد بر، پَست گشت!
بی اندازه، زیشان گرفتار شد "سترگی و نا بخردی "خوار شد
همه بوم-هاشان بتاراج داد! سپه را همه "بدره "و "تاج" داد
باز توصیه می کنم جهت تکمیل این لیست، درکنارعرب کُشی وترک کُشی، شاهنامۀ "حکیم" توس را ، هرملیت یا بقول شما هر" تیره " ی ایرانی، بخش مربوط بخودشان را از شاهنامه، این (کتاب مقدس شعوبیۀ جدید) که جهت تحقیر ونابودی شان نازل شده، آیه وار، برای تعلیم ولالایی گفتن و خوابانیدن بچه های خود برگزینند وبا لحن زورخانه ای و یا قهوه خانه ای بخوانند! بخصوص بچه های بلوچ از اینکه خود، ازاین کشتار" قِسِردررفته" و ازدید آن حکیم جهان بین، فردوسي بزرگ مخفی مانده اند نمی دانم چه احساس شَعَفی به آنها دست خواهد داد! تکرار میکنم شرح این قصابی ها اگربا تصویر سی- دی ویا فیلم همراه باشد بهترباعث خواب راحت بچه ها وسلامت روحی آنها می شود! تا نظر حضرت استاد چه باشد؟.جهت حسن ختام چون "دعوا برسرلحا ف مُلا است" و ترک مسئلۀ اصلی در ایران ایدئولوژیک (پان فارسیسم و پان ایرانیسم همراه با خمینیسم) است وهمۀ این مقالات متواترهم به این خاطرنوشته می شود، گوشه ای ازسخن حکیم ابوالقاسم فردوسی پاکزاد را درمورد ترکان نقل می کنم که امید است زبان حا ل استاد گرامی نباشد:
۶- ترک ستیزی و ترک کُشی:
سخن بس کن از هرمز ترک زاد که اندر زمانه مباد این نژاد...
که این ترک زاده سزاوار نیست کس اورا به شاهی خریدار نیست
که خاقان نژاداست و بد گوهر است به بالا و دیدار چون مادر است
با وجود اینکه در جای دیگر میفرماید:
که ترکان "بدیدن" پری چهره اند " به جنگ اندرون پاک بی بهره اند!"
اما شاعر تابع "تنگي قافيه ْ" ما این سخن خود را، بنا به مصلحت، فراموش کرده و میسراید:
ابا سرخ ترکی، بدی ،گربه چشم(؟!) توگفتی دل آزرده دارد به خشم
که آن ترک بد ریشه وریمن است که هم بد نژاد است وهم بد تن است
تن ترک بد ذات بی جان کنم زخونش دل سنگ مرجان کنم
از آن پس بپرسید،ازآنترک زشت که ای دوزخی روی دور از بهشت
چه مردی ونامونژاد تو چیست؟! که زاینده را بر تو باید گریست
بُود ترک،"بد طینت" و" د یو زاد" که نام پدرشان ندارند یاد!
به پيروي ازكردها وجهرمي ها ما قتل عام شدگان:(بلوچ، گيلك وديلم، سا وه اي وترك و..) ازهندي ها وآلاني ها هم ميخواهيم كه ازاين پس نام فرزندان پسرخود را بنام نامي قتا ل آريائي- ايراني اجداد خودشان (خسرو= كِسرا، انوشه وانوشيروان،وعادل ودادگرو..) بگذارند!
اشاره شد که واژۀ"ان- ایر+آن"یعنی پدر نشناس- ها ،در برابر "ایر+ آن" يعني "شريف"قرار دارد. دراین ناسزاگو ئی، فردوسی بزرگوار، معنی لغوی آنرا افاده فرموده است وبرای وحدت ملی ایرانیان چه "تحبیب قلوبی" بهترازمصرع آخراین بیت میتوان یافت؟!:که نام پدرشان ندارند یاد! بی سبب نیست که ایران پرستان ِپان فارسیست ما "شاهنامه" ودرواقع "تحقير نامه"را"سند هویت ملی"قلمداد میکنند.
"خرد گرایی" خا ص دانای طوس، دربیت زیر، گل میکند و به تبلیغ خرافات پرداخته میگوید:
چنین داد پاسخ که من جا دوام(؟!) ز مردی واز مردمی یکسوام
حکیم ابوالقاسم فردوسی، ترکان فاتح درعمل را، درعالم خیال مغلوب میکند وبه عقده گشائی شفان یافته تا به امروز در مریدان میپردازد:
وزین روی ترکان همه برهِنه برفتند بی اسب وبار وبُنه
رسیدند یکسر به توران زمین سواران ترک و سواران چین..
ز ترکان جنگی فراوان نماند زخون سنگها جز به مرجان نماند
سپهدار ایران به ترکان رسید خروشی چو شیر ژیا ن بر کشید
ز خون یلان سیر شد روز جنگ بدریا نهنگ وبه خشکی پلنگ!
البته میدانیدهرمزچهارم براستی برخلاف پدرش نوشیروان پادشاه عادلی بود وشرح آن درشاهنامه آمده است:
سر گنجداران پرازبیم گشت ستمکاره را دل بدو نیم گشت...
اما چون ترک است پس ازنظرفردوسی، مجرم است. حکیم ابوالقاسم فردوسی، با الهام ازشهرت دیوارچین ونام "سد سکندر"، بین"ایران" و "توران" خیالی خود، تالی "دیواربرلین" را با کمک البته مهندسان "هندي و رومي" و نه "ايراني" ایجاد میکند! و اهالی"ایران" را "رَمِه " ومردم "توران" را "گرگ" قلمداد میفرماید:
به دستور، فرمودکز"هندوروم" کجا نام باشد به آباد بوم
زهر کشوری مردم ژرف بین که استاد یابی،بدین برگزین
یکی باره از آب برکش بلند بُنَش پهن و بالای او ده کمند!
بسنگ وبساروج از ژرف آب برآورد تا چشمهْ آفتاب !
همانه کزین گونه سازیم بند ز توران به ایران نیاید گزند
نباید که باشد کسی زین به رنج بدِه،هرچه خواهند و، بگشای گنج
کشاورزو دهقان ومرد نژاد نباید که آزار یابد ز باد (؟ !)
یکی پیر مؤبد،بدان کار کرد بیابان همه پیش دیوار کرد
دری بر نهادند زآهن بزرگ "رمه" یکسر ایمن شد از بیم "گرگ"
این ابیات اگرما را به "سد نوشیروانی" راهنمایی نمیکند (که بعضی خیالپردازان آنرا دیوار"دربند خزران" تصورکرده اند) اما درعوض ازاین اغراق شاعرانه در می یابیم که :
فردوسی، به مسایل زمانش بُعد اسطوره ای داده ، وبا تحریف نام ومحتوای اساطیرهندی، آنها را ایرانی تلقی کرده، نام اقوام را مبدل به افراد نموده است: "تو- ای- ری – یا" ی هندی را "تور" نامیده و بخطا و به عمد جد ترکان، قلمداد کرده و:"سائی- ری- ما" ی هندی را "سَلم "یعنی جد سامی ها (اعراب، یهودیان،آرامیها و-،و..) نامیده و :" آ ایری- یا " را بنام" من درآوردی"ایرج" جد ایرانیا ن گفته تا چیزی ازاسطورۀ : "سام وحام و یافَث" تورات و قران کم نیاورد! درضمن جهت تشدید کینه های قومی، باوجود آنکه میداند که آژداها(ک) ربطی به سامی ها ندارد، اورا با نام جعلی "ضحاک" عرب قلمدادکرده، جد پنجم "رستم" دستان رقم میزند، رستمی که ازنظراوایرانی نیست! اما پاسدار ایران است! اسفندیار درتبلیغ دین زردشتی و رَجَز خوانی و تفاخر نژادی خود، چنین رستم دستان را تحقیر میکند.
کهدستان بد گوهر،ازدیو زاد بگیتی فزون زین ندارد نژاد
که ضحاک بودش به پنجم پدر ز شاهان گیتی بر آورد سر...
تو از جادوئی زال گشتی درست وگرنه تن تو همی "دخمه" جُست
فردوسي ضمن "نژاد پرست" بودن، كه در ستايش ايرانيان، ودرتحقير ترك ها، اعراب و بلوچ ها و.. حالت بيماروناسالم آن آشكار است، درضمن "نژاده پرست "هم ميباشد. اشرافيت دوستي ونژاده پرستي او،بر نژاده پرستي وي اغلب غلبه ميكند،چنانكه درمورد "رستم"ِبد گوهر و ضحاک تبار،چون نسب به: زال"زابل- خدا"و مهراب "كابل- خدا"ميبرد و شه- زاده و نژاده است، با ستايش از نژاد رستم ياد ميكند و ميگويد:
نژادياز اين نامورتر كراست؟ خردمند گردن نپيچد زراست
"نژاده پرستي" و داشتن تباراشرافي، براي فردوسی،برتر از نژاد پرستي آريائي است، در بيت زيردر افتخار به افراسياب كيكاووس، به اوج خود ميرسد:
نسب از دو شه دارد آن نيك- پي ز افراسياب و ز كاووس كي
جالب است که آنزمان نیز مثل امروز" کنتراتهای بزرگ" ما نند سد سازی درانحصار" پیرمؤبدان" و آقازاده های آنها بوده است!
۷- سامی ستیزی و عرب کُشی: حکیم ابوالقاسم فردوسی،علت شکست ایران ساسانی ازاعراب مسلمان را نه از فساد سیستم مذهبی- کاستی ِحاکم برایران، ونبود نسبی آن درمیان اعراب مسلمان، بلکه ازگردش چرخ بوقلمون ودورفلک سرنگون میداند، و چنین ترویج خرافات میفرماید:
نه تخت ونه دیهیم بینی، نه شهر کز اختر همه تازیان راست بَهر
که تا من شدم پهلوان از میان چنین تیره شد بخت ساسانیان
چنین بیوفا گشت گردان سپهر دژم گشت و از ما ببُرید مهر
همان تیغ کز گردن پیل و شیر فکندی بزخم اندر آورد زیر
نَبُرَد همی پوست بر تازیان! ز دانش زیان آمدم بر زیان
زراز سپهریکس آگاه نیست ندانند کاین رنج کوتاه نیست
چنین است راز سپهر بلند تو دل را بدرد من اندر مبند
که زود آید این روز اهریمنی چو گردون گردان کند دشمنی..
حکیم ابوالقاسم فردوسی که مدعی است:
وگر خود نداند همی "کین"و"داد" مرا "فیلسوف"ایچ پاسخ نداد!
خود، حکیمانه عنان کینه را رها میسازد ودرنامۀ رستم فرخزادبه سَعدِ وَقاص ودرنوشتۀ یزدگردسوم به مرزبان طوس میسراید:
بمن باز گوی آنکه شاه تو کیست؟ چه مردی وآیین و راه تو چیست؟
بنزد که جویی همی دستگاه "برهنه سپهبد، برهنه سپاه"
چو "شُعبه مُغیره" برفت از گوان که آید بررستم پهلوان..
این "مُغیرة بن شُعبه " بقول" بَلعَمی" به نقل از طبری- سال ۲۴ هجری - رستم را گفت: "بهتر بود این راازاول می گفتید که بعضی از شما ایرانیان بندگان دیگرید، از ما،عَرَبان کسی را کس دیگر برده نیست ازرفتار شما دانستم که کارمُلک شما بِشُد، مُلک به چنین شیوه وآئینی نپاید".
استاد گرامی آقای دکترجلیل دوستخواه، می بینید سخن آن "برهنه سپهبدِ" تازی (بقول اهانت آمیز استاد پورداوود) بسیارمعقول ترومنطقی ترازکلام رَمالانۀ حکیم ابوالقاسم فردوسی است.
حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر ا و ور بحق گفت جدل با سخن حق نکنیم
وجواب رستم به نقل فردوسی چنین است:
ولیکن چو بد، اختر بیوفاست چه گویم که امروز روز بلاست
مرا، گر محمد بود پیش رو ز دین کُهَن گیرم این دین نو :
(ریاکاری فردوسی در برابرسلطان محمود و مسلمین، كه حرف ناگفته به دهن رستم فرخزاد ميگذارد)
همی کژبود کار این گوژپُشت ! بخواهد همی بود با ما دُرُشت
از این ما ر- خوار، اهرمن چهرگان! ز دانایی و شرم بی بهرگان!
نه گنج و نه نا م و نه تخت ونژاد همی داد خواهند گیتی بباد
چنین است پَرگار چرخ بلند! که آید بدین پادشاهی گزند!
از این زاغ- ساران بی آب ورنگ نه هوش ونه دانش ،نه نام و نه ننگ
بدین تخت شاهی نهادست روی شکم گرسنه ، مرد دیهیم جوی
انوشیروان دیده بُد این به خواب کزین تخت بپراکند رنگ و آب
کنون خواب را پاسخ آمد پدید زما بخت، گردون بخواهد کشید..
فردوسی توسی آنگاه از زبان رستم فرخزاد نتیجۀ ستاره بینی وي را با دخالت دادن ترکان درجنگ اعراب مسلمان با ساسانیان(؟!) که ازافاضات واضافات خاص خود حکیم است، چنین بازگومیکند:
ز دهگان واز ترک واز تازیان نژادی پدید آید اندر میا ن
نه دهگان نه ترک ونه تازیبود سخن ها بکردار بازی بود
همۀ این پیشگویی های آنچنانی را رستم فرخزاد، بگفتۀ " فردوسی" از رَمل وستاره بینی بازگو میکند!:
بیاورد "صلا ب" واختر گرفت!؟ ز روز بلا دست بر سر گرفت
ز"بهرام" و"زهره" است مارا گزند! نشاید گذشتن ز چرخ بلند
همی "تیر" و"کیوان" برابر شده است "عطارد" به برج" دو پیکر" شده است
ظاهراً خردگرایی حکیم طوس مقید به رَمالی وتعبیر خواب و.. است ونه تجربه ومحاسبه وعقل وارادۀ آزاد بشری. فردوسی درشاهنامۀ خود، حَبَشی کُشی درمعنی نسل کُشی ِانوشیروان دادگررا ازقلم انداخته است، که جهت تکمیل لیست "دادگری" انوشه روان، ازگفتۀ مورخین (دستورنوشیروان به فرمانده لشکرش را) نقل میکنم: "هر که به یَمَن اندراست ازحبشه، همه را بکُش، پیروجوان ومرد وزن و بزرگ وخُرد(را)، وهرزنی از(مردي از) حبشه باردارد شِکمش بشکاف وفرزندان بیرون آوروبکُش(!) وهرکه اندر یمن موی برسراوجَعد:(فِر) است، چنانکه ازآن حبشیان بُوَد و ندانی که اوازحبشیان و فرزندان ایشان است همه را بکش."نقل از: زرین کوب، دوقرن سکوت، چاپ اول(سانسورنشده ازطرف مؤلف) صفحۀ ۳۴، برگرفته از"تاریخ طبری" و"تاریخ بلعمی ":( که ترجمۀ خلاصه ای از تاریخ طبری است با اضافاتی تا زمان خودش). نکتهْ بسیارمهمی که آن بانوی قشقائی درخوابانیدن بچه هایش باید دقت میکرد شاهنامه سرائی در مورد دخترانش ونگاه براستی شرم آورفردوسی درشاهنامه نسبت به زن(بانوان) میباشد، که متأسفانه آن بانوی ترک قشقائی(كه من اورا بي بي خانم مينامم) ازمعنی آنها بیقین بی خبر مانده بود، که ریشه دراساطیرزروانی، زرتشتی و مانوی و..دارد. می توان ازكتابهاي: دینکرد، زاتسپرم، مینوخِرد و بُن دهشن، نيز و متون مانوی شاهد آورد: "جَهی" که بعضی، این زن بدکاره را مخلوق اهریمنی، برای فریب آدم :( آفریده اَهرَمَزد ) می دانند، اینزن بدکاره نماینده آز، میل و شهوت و گناه و فریب (مرد) است ( نگاه شود به زروان. آر.سی.زنر.،صفحا ت: ۳۰۳، ۲۸۴) نظرشرم آور حکیم ابوالقاسم فردوسی، راجع به زن الهام گرفته از چنان " پندارها" است که وظیفۀ اخلاقی استاد اوستا و گاتها شناس ما، ودیگر حقیقت دوستان، بجای کتمان و توجيه این حقایق وحتی آراستن و تبلیغ شان، بیان علمی ونقد بیطرفانه آنهاست.
فردوسی در مورد زن ها از جمله می فرماید:
که پیش زنان رازهرگزمگوی چو گوئی سخن باز یابی به کوی
به کاری مکن نیز فرمان زن که هرگز نبینی زنی، رای زن
کرا از پس پرده دختر بود اگر تاج دارد بد اختر بود
کرا دختر آید به جای پسر به از گور داماد، ناید به بر
یکی دختری بود پوران بنام چو زن شاه شد کارها گشت خام
چو این داستا ن سربسر بشنوی به آید ترا، گر به"زن" نگروی
بگیتی بجز پارسا- زن مجو زن بد کنش خواری آرد به روی
بدوگفت ازین کار ناپاک "زن" هُشیوار با من یکی رای زن
کسی کو بود مهتر انجمن کفن بهتر او را ز فرمان زن
چو زن زاد دختر، دهیدش به گرگ! که نامش ضعیف است و ننگش بزرگ!
تبه گردد ازخفت وخیز زنان بزودی شود سست چون بی- تنان
کند دیده تاریک ورخساره زرد بتن سست گردد، به رخ لاجورد
ز بوی زنان موی گردد سپید ! سپیدی کند از جهان نا امید
چو چوگان کند گوژبالای راست ز کارزنان چند گونه بلاست
به یک ماه یکبار از آمیختن ! گر افزون بود، خون بود (خود) ریختن
مرا گفت چون دختر آمد پدید ببایست ا ش اندر زمان سربرید
نکُشتم، بگشتم ز راه نیا! کنون ساخت برمن چنین کیمیا
معلوم می شود که کُشتن دختران تنها بنا به ادعای اسلام، درعرب جاهلی وجود نداشت (اجازۀ ازدواج با چهارزن برای هرمرد مسلمان با آن ادعا درتناقض است)، ایرانیان آریائی نیزازطلایه داران آن بوده اند
سیاوش ز گفتار زن شد تباه خجسته زنی کو ز مادر نزاد
مبارک است استاد این گفتار نیک شاهنامه ،اما اینکه :
زن و اژدها هردو در خاک به جهان پاک از این هردو ناپاک به
بقول شما الحاقی باشد یا نه، به نوشتۀ خانم مهری بهفر تغییری در اصل اندیشۀ فردوسی یا بهتر بگوئیم پیام شرم آور شاهنامه نسبت به بانوان نمی دهد که مدعی ایست:
زنان را ستائی سگان را ستای که یک سگ به از صد زن پارسای
نوشتهً فوق الذکر در تاريخ 02.06.2011 به مجموعه آثار من اضافه گرديد
بالتاجی آراز
برگرفته از: متن کامل مقاله منتشر شده در وئب سایت: www.azer-online.com/melli/more/masaele_iran.htm
* * * * * * * * * * * * * * * * *
حدود ايران در شاهنامهً فردوسی
شهر و مکان جغرافيايی ايران در شاهنامهً فردوسی مابين شيراز و اصفهان
ميباشد. واقع در 52 الی53 درجهً شرقی و روی 5/29الی 31 درجه شمال
جغرافيايی:
چو ایران نباشد تن من مباد بدین بوم و بر زنده یک تن مباد
سکندر بيامد ز اسطخر پارس که ديهمی شاهان به دو فخر پارس
چو دارا ز ايران به کرمان رسيد > دو بهر از بزرگان لشکر نديد
چاپ مسکو صفحهً 396
مرا خواند ندارد وانه بزرگ که از ميش بگسست چنگال گرگ
ورا بود شيراز تا اصفهان که دانند خواندش مرز جهان 427
سپه را ز زابل به ايران کشيد به نزديک شهر دليران کشيد
چو از شهر زابل به ايران شوم به نزديک شاه و دليران شوم 368
بگويش که آمد به مازندران به غارت از ايران سپاهی گران 72
همی رفت شادان به استخر فارس که اسطخر بود بر زمين فخر پارس
و زان پس بر کشور خوزيان فرستاد بسيار سود و زيان
تناسان به سوی خراسان کشيد سپه را به آيين ساسان کشيد
از اين گونه لشکر به گرگان کشيد همی تاج و تخت بزرگان کشيد
ز گرگان به ساری و آمل شدند به هنگام آواز و بلبل شدند
در و دشت يکسر همه بيشه بود دل شاه ايران پر انديشه بود 380
ترکان و فردوسی و ايران
هر آن شهر که از مرز ايران نهی بگو که کنيم آن ز ترکان تهی 253
بزاوستان در يکی شهر بود که زان بوم بر تور را بهر بود
منوچهر کرد آن ز ترکان تهی يکی خوب جاييست و فرحی
همی باز و ساوش به توران برند سوی شاه ايران همی ننگرند 157
تن ترک بدخواه بی جان کنم زخونش دل سنگ مرجان کنم
تهی کرد بايد از ايشان زمين نبايد که آيند زين پس به کين 168
به نقـل از نوشته ای از نويسنده ای ... - آراز بالتاجی